علایم جسمانی افسردگی
بیشتر ما نسبت به علایم هیجانی افسردگی مانند احساس ناامیدی، غمگینی، تحریک‎پذیری یا اضطراب، احساس گناه یا بی‎ارزشی، کاهش علایم و انگیزه‎های زندگی، اشکال در تصمیم‎گیری تفکر در مورد مرگ یا خودکشی و ... تا حدودی آگاهی داریم اما ممکن است نسبت به علایم جسمانی ناشی از افسردگی بی‎اطلاع باشیم. در ادامه مطلب به برخی از مشکلات و علایم جسمانی بخش‎های مختلف بدن اشاره می‎شود.


   به نظر می‎رسد افسردگی با عدم تعادل شیمیایی در مغز مرتبط باشد. این مسئله در این که شما درد را چگونه احساس می‎کنید نقش مهمی دارد. برخی از متخصصین معتقدند که افسردگی می‎تواند در شما به نسبت سایرین دردهای متفاوتی ایجاد کند. در بیشتر موارد درمان افسردگی از طریق روان‎درمانی یا دارو درمانی و یا ترکیبی از این دو مشکل جسمانی شما را حل خواهد کرد.
   شما در بیان وضعیت خود به پزشک حتماً علایم جسمانی را مد نظر داشته باشد. این علایم نیز به درمان نیاز دارند. برای مثال اگر شما بی‎خوابی داشته باشید، پزشک با تجویز یک داروی ضد اضطراب به شما کمک می‎کند، با آرامش و راحت‎تر بخوابید.
   زمانی که درد و افسردگی با هم تظاهر می‎نمایند گاهی تسکین درد شما به افسردگی‎تان کمک می‎نماید و بالعکس. برخی از داروهای ضد اضطراب از قبیل fluoxetin و citalopram ممکن است به دردهای مزمن شما کمک نمایند. همچنین دیگر درمان‎ها مانند روان‎درمانی شناختی رفتاری می‎تواند شیوه‎های مقابله با دردهایتان را به شما آموزش دهد و در بهبود آنها مؤثر باشد.

سر و گردن
   مشکلاتی مانند سردرد، خستگی‎ و گرفتگی گردن و سرگیجه ممکن است دلایل بی‎شماری از قبیل استرس و تنش داشته باشد. اگر ضربه‎ای به سر شما وارد نشده باشد یا به طور معمول به سردرد مبتلا نباشید، سردرد، گرفتگی و دردهای گردن شما می‎تواند علامتی از افسردگی باشد. اگر شما مستعد افسردگی باشید، در هنگام افسردگی سردردتان بدتر می‎شود. افسردگی باعث تأکید بیشتر فرد بر موارد منفی می‎گردد (این مسأله یکی از علایم افسردگی است) فرد افسرده درد را شدیدتر از حالت عادی احساس می‎کند. گرچه تعداد کمی از سردردها، مربوط به بیماری‎های کشنده می‎باشند، اما اگر سردرد شما بسیار شدید و یا با علایمی مانند تهوع و استفراغ همراه باشد بلافاصله به پزشک خود مراجعه کنید. از دیگر علایم شایع افسردگی بی‎خوابی است که می‎تواند باعث ایجاد کمبود انرژی و کندی حرکتی بدن شود و به شکلی که روز را به شب رساندن به عملی طاقت‎فرسا تبدیل می‎شود. اگر شما در زندگیتان استرس دارید آن نیز می‎تواند تأثیرات جسمانی برایتان داشته باشد. در مجموع استرس و افسردگی می‎توانند به خستگی و بی‎خوابی منجر گردند. ثبت روزانه علایم در یک دفترچه یادداشت می‎تواند به شما در شناسایی الگویتان و درک آنچه ممکن است باعث شروع علایم‎تان باشد کمک نماید.

سینه
   دردهای سینه، تپش قلب، دردهای کتف و سرشانه می‎توانند از علایم افسردگی و اضطراب باشند که متخصصین، آن را (افسردگی مضطرب) می‎نامند در صورت وجود این علایم باید مشکلات قلبی بررسی شوند و اگر مشکل قلبی مطرح نباشد این علایم می‎تواند مربوط به سوزش سردل، افسردگی و یا اضطراب باشد. مطالعات نیز نشان می‎دهند یک ارتباط پیچیده و بیولوژیک بین اضطراب، افسردگی و قلب وجود دارد. افسردگی خطر بیماری قلبی را افزایش می‎دهد یکی از دلایل این است که افسردگی باعث تغییرات بیولوژیک می‎شود که بر لخته شدن خون و دیگر عوامل مرتبط قلبی اثر می‎گذارد و می‎تواند عواملی را که به مشکل قلبی منجر می‎گردند، تشدید نماید. استرس یا حمله پانیک نیز می‎تواند باعث ترشح هورمون‎های استرس مانند کورتیزول (که بخشی از ترشح آن از واکنش‎های طبیعی بدن محسوب می‎گردد) شود که این هورمون‎ها علایمی مانند سینه درد، تپش قلب و کتف دردی ایجاد می‎کند که ظاهراً مانند یک حمله قلبی احساس می‎شود. این افزایش ناگهانی هورمون‎های استرس نیز خطر مشکلات قلبی را افزایش می‎دهد.

دست و  بازوان
   در صورت بروز درد در انگشتان و دست، ابتدا مشکل آرتروز به ذهن می‎رسد در صورتی که این دردها می‎تواند از علایم افسردگی باشد. افسردگی به روی همان مسیرهایی که در انتقال پیام‎های درد  درگیرند، تأثیر گذار می‎باشد. بنابر این بروز دردهای خفیف یا دردهایی در مفاصل می‎تواند از علایم افسردگی باشد.

شکم
   مشکلات گوارشی، دردهای معده و تغییرات در اشتها می‎تواند علل مختلفی از قبیل زخم روده، برگشت غذا به مری، سنگ صفرا، مشکلات رژیمی، ورزش نکردن یا استرس داشته باشد. اما می‎تواند از علایم افسردگی نیز باشد. وقتی مردم افسرده هستند گاهی دچار مشکلات گوارشی مانند تهوع و یبوست می‎شوند. بخشی از آن به این دلیل می‎باشد که روده، همانند مغز دارای گیرنده‎های سرتونین و نوراپی نفرین می‎باشد. در مجموع نگرانی،‌اضطراب و استرس می‎توانند منجر به مشکلات روده‎ای گردند. افزایش یا کمبود اشتها در افراد افسرده نیز می‎تواند منجر به کندی عملکرد روده‎ها و نهایتاً باعث مشکلات شکمی گردد.  

پاها
   اگر مشکلات پا بر اثر صدمات، کشیدگی یا رگ به رگ شدن نباشد می‎تواند با افسردگی و دردهای جسمانی ناشی از آن مرتبط باشد. افسردگی توجه فرد را به دردهای خفیفی که تا کنون نادیده گرفته می‎شدند معطوف می‎دارد و این درد و ناراحتی، را افزایش می‎دهد. افسردگی همچنین می‎تواند ناراحتی‎های مشابهی را ایجاد کند. بخشی به این دلیل که افراد افسرده انگیزه‎ای برای ورزش کردن ندارند بدنشان ضعیف می‎شود و این وضعیت زمینه را برای درد بیشتر مستعد می‎سازد.

پشت
   تقریباً همه افراد زمانی در طول دوره زندگی خود گرفتگی‎های عضلانی را تجربه کرده‎اند. برخی از دردها و اسپاسم‎های خفیف که ناشی از صدمات فیزیکی نباشند می‎توانند از علایم افسردگی محسوب گردند. افراد افسرده بیشتر به دردهای آزاردهنده‎ای که تا کنون نادیده گرفته می‎شدند، توجه دارند و آنها را تشدید می‎نمایند. شاید به این دلیل که افراد افسرده انگیزه‎ای برای ورزش ندارند،‌ این وضعیف با تضعیف بدن زمینه را برای درد بیشتر فراهم می‎نماید.

بین غمگینی و افسردگی تفاوت زیادی هست!
وقتی غمگین هستیم می‌گوییم دچار افسردگی شده‌ام. اما بین غمگینی و افسردگی تفاوت زیادی وجود دارد. غم واکنش طبیعی و نشانه سلامت جسم و روان، به سبب از دست دادن چیزی یا کسی است (از فقدان عروسک مورد علاقه کودک تا فقدان مادربزرگ محبوب). وقتی عزیزی را از دست می‌دهیم، برایش سوگواری می‌کنیم. سوگواری از واکنش‌های احساسی پیچیده‌ای نشات می‌گیرد اعتراض و شکایت از مرگ فرد، انکار و ناباوری درباره این فقدان، خشم به خاطر از دست دادن کسی که دوستش داشته‌ایم، و بالاخره تسلیم و پذیرش غم ابدی. بعضی از فقدان‌ها (مانند عروسک کودک)، به زودی فراموش می‌شوند، اما گروهی دیگر (مانند مرگ مادربزرگ) هرگز التیام نمی‌یابند و فراموش نمی‌شوند و تنها کاری که از ما ساخته است، این است که بیاموزیم چگونه با آن زندگی کنیم و گذشت زمان تنها مسکنی است که به تدریج می‌تواند سبب کاهش این‌گونه غم‌ها شود
.اما افسردگی، بعد دیگری بر غم طبیعی (که سبب رنج همگان است) می‌افزاید. وقتی افسرده هستیم. علاوه بر اینکه احساس غم می‌کنیم، احساس آزاردهنده دیگری نیز داریم، خود را سرزنش می‌کنیم، احساس پوچی می‌کنیم، از راه‌های گوناگون به خود حمله می‌کنیم، به خاطر فقدان پیش آمده احساس خشم می‌کنیم (چرا مادربزرگ باید درست همین حالا که من نفر اول مسابقات ورزشی مدرسه شدم، بمیره!) خود را مسئول وضع پیش آمده می‌دانیم (اگر من اینقدر گرفتار مسابقات ورزشی نمی‌شدم، شاید، مادربزرگ الان زنده بود، همش تقصیر منه!)

.هر قدر این احساس دوگانه (عصبانیت و محبت) نسبت به شخص فوت شده بیشتر باشد، خشم و گناهی که در خلال سوگواری احساس می‌شود، بیشتر و غم از دست دادن شدیدتر و طولانی‌تر خواهد بود. فرد افسرده به دشواری می‌تواند در مورد خودش احساس خوبی داشته باشد و زمانی که اعتماد به نفس او از بین برود، احساس افسردگی شدت می‌یابد و ادامه این وضع به زودی و به سرعت از کنترل خارج می‌شود و ترس از صدای وجدان و ترس از عدم پذیرش توسط دیگران شدت می‌یابند. احساس افسردگی در فرد، حتی نظم فکری او را به هم می‌ریزد. وقتی احساس پوچی و ناامیدی می‌کنیم، می‌گوییم «هرگز وضع بهتر نمی‌شه، و هر لحظه از اینکه هست بدتر می‌شه، دیگر آخر کاره!» یا «من همیشه بدبخت بودم، هستم و خواهم بود و هرگز چیری عوض نمی‌شه!» در چنین موقعیتی، احساس تنهایی و بی‌کسی نیز هجوم می‌آورد و انسان افسرده نمی‌تواند نسبت به این همه ناراضی که در وجودش احساس تنهایی و بی‌کسی نیز هجوم می‌آورد و انسان افسرده نمی‌تواند نسبت به این همه ناراضی که در وجودش احساس می‌کند، هیچ‌گونه واکنشی نشان دهد و احساس بی‌کسی، فرسودگی، رخوت و ضعف و در هم شکستگی را به دنبال می‌آورد تا آن‌جا که فرد افسرده در آن روی یک زندگی عادی لحظه‌شماری می‌کند.
کودکان نیز ممکن است به دلایل خاصی، دچار افسردگی شوند. مثلاً وقتی خرس عروسی کودکی گم می‌شود، یا مادر برای مدتی طولانی ترکش می‌کند. در مورد کودکان دبستانی، وقتی دوست آن‌ها بدفتاری یا کینه‌توزی می‌کند، در مورد جوانان، شکست در عشق می‌تواند عامل افسردگی باشد. انسان در طول عمر خود بارها با مواردی از فقدان آشنا می‌شود (تولد خواهر یا برادر دیگر، نقل مکان از خانه‌ای که بدان انس گرفته است، از دست دادن پرستار مورد علاقه، جدایی پدر و مادر و طلاق) که هر یک از آن‌ها سبب آزار و فروپاشی نظم روحی کودک می‌شود و مدت‌ها زمان لازم است  تا اوضاع به حال عادی بازگردد. کودکان از خود می‌پرسند: «اگه من بچه خوبی هستم، چرا بابا و مامان یه بچه دیگه آوردن؟» یا «اگه بابا و مامان واقعاً منو دوست دارن، چرا منو آوردن توا ین خونه! من اتاق خودمو می‌خوام!» یا «اگر پرستار دوستم داشت، چرا رفت؟» یا «چطوری بابا تونست بره و منو تنها بذاره؟!»
نوزادان نیز غمگین و اندوهگین می‌شوند، اما چون افسردگی حالت روحی عمیقی است که بر اثر عدم اعتماد به نفس و قبول خویشتن خویش عارض می‌شود و کودکان تا حدود چهار سالگی هنوز احترام و ارزش گذاشتن به خود و شناسایی خود را درک نمی‌کنند به افسردگی دچار نمی‌شوند.
از چهار سالگی به بعد، آن‌ها به ارزش وجود خود پی می‌برند و بر اساس آن به برقرار کردن ارتباط با دیگران می‌پردازند. از آن پس هر گاه این روابط دچار مشکل شوند و یا صورت نپذیرند، کودک دچار افسردگی می‌شود. همچنین حالت افسردگی هنگامی برای کودک پیش می‌آید که صدای وجدان در او تثبیت شده باشد. وقتی این استحکام به تحقق پیوست (بین 3 تا 6 سالگی)‏، کودک در مقابل ارتکاب گناه، ضعیف می‌شود. اکنون دیگر نه تنها با احساس غم آشناست، بلکه این احساس او را می‌آزارد. توانایی درک این احساس، منشا بسیاری از واکنش‌های افسردگی است.
افسردگی یک خردسال را از حالات چهره او، کمبود انرژی و تحرک، بدخلقی و عبوسی، تنبلی، سستی، خستگی مفرط، بی‌علاقگی، بی‌حوصلگی، یاس و دلمردگی و نیز پرسش‌هایی که گاه و بی‌گاه درباره مرگ می‌کند. می‌توان به خوبی تشخیص داد. اما گاه پی بردن به این موضوع به این سادگی‌ها نیست و کودک افسردگی خود را غیرمستقیم آشکار می‌سازد. رشد او متوقف یا کند می‌شود. کم اشتها می‌شود، کم‌خوابی و بدخوابی به سراغش می‌آیند و در تصمیم‌گیری‌ها عاجز می‌ماند و در موارد حاد ممکن است تا مرز آسیب‌رساندن به خود پیش رود. هنگامی که یک کودک دبستانی به افسردگی دچار شود در تمرکز حواس و یادگیری دروس او اختلالاتی پدید می‌آید و در محیط خانه نیز به گوش کردن و پذیرفتن علاقه نشان نمی‌دهد.
افسردگی در کودکان می‌تواند با کوچکترین فقدان به وجود آید، از دست دادن هر چیز کوچک و به ظاهر کم اهمیتی می‌تواند این احساس را در آن‌ها پدید آورد: تغییر مدرسه، تعویض خانه یا پرستار، تولد نوزاد جدید و یا حتی بیماری یکی از والدین.
بنابراین به عنوان والدین آگاه و متعهد باید بکوشیم تا در مقابل این فقدان‌ها فضای امن و استوار تربیتی برای کودک خود فراهم کنیم. همچنین باید در رویارویی با ترس از صدای وجدان که در وجود کودکمان (از 4 سال به بعد) شدت می‌پذیرد، هوشیار باشیم تا او بی‌دلیل احساس گناه نکند و به تنبیه خود نپردازد. باید بدانیم ترس‌های طبیعی یاد شده در هنگام فقدان در طفل شدت می‌پذیرند. پس باید آماده باشیم تا با گفت و گوهای مناسب و جبرانی، این ساعات طاقت‌فرسا را برای او قابل تحمل کنیم. اکنون نمونه‌ای ارائه می‌شود که درآن مادری با کودک چهارساله خود در مورد جدایی ا‌و از پرستارش صحبت می‌کند. گویا پرستار کودک، او را ترک کرده است تا برای ارائه تحصیل به دانشکده برود

.مادر: خیلی مشکله که سارا بره و آدم دیگه اونو نبینه. اون پرستار خیلی خوب و مهربونی بود. اینطور نیست؟
علی: من سارا رو خیلی دوست دارم. چرا داره می‌ره؟!
مادر: اون حالا دیگه بزرگ شده و می‌خواد بره دانشگاه و درس بخونه و نمی‌تونه تو خونه بمونه و از تو پرستاری بکنه
.علی: چرا او نمی‌تونه همین‌جا بمونه و بره دانشگاه؟
مادر: برای اینکه دانشکده‌ای که اون می‌خواد بره، از این‌جا خیلی دوره. وقتی تو هم اندازه سارا شدی، باید ما رو ترک بکنی و بری دانشگاه، می‌دونم که دلت برای اون خیلی تنگ می‌شه و آرزو کنی ای کاش نمی‌رفت! اتفاقاً منم همین احساس رو دارم.
علی (گریه می‌کند): اصلاً برام مهم نیست. دیگه دوستش ندارم!
مادر: چون داره می‌ره، از دستش عصبانی شدی و فکر می‌کنی که دوستت نداره. اما اونم مثل تو ناراحته. سارا قول داده برای تعطیلات عید به دیدن ما بیاد. تا اون موقع هم هر وقت دلت براش تنگ شد، بهش تلفن بزن. تازه می‌توانی براش نقاشی بکشی و بفرستی. قول میدم خیلی خوشحال بشه. اونم مثل تو تنها می‌شه. تا حالا هیچ‌وقت این‌همه از خونه دور نشده بوده.
علی: من شیرمو ریختم روی پوتین‌های نوی سارا و اون سر‌م داد زد
.مادر: نمی‌دونستم که این مسئله کوچیک این همه تورو ناراحت کرده! درسته سارا از دست تو عصبانی شده ولی فقط چند لحظه بوده و بعد همه چیز تموم شده. این مسئله ابداً ربطی به دانشگاه رفتن اون نداره. قبل از اینکه تو شیر روی پوتین‌هایش بریزی می‌خواست بره. رفتن اون اصلاً به تو مربوط نمی‌شه.
علی: شاید عکس پوتین‌هاشو براش بکشم و بفرستم.
مادر: عالیه! حتماً از خنده روده‌بر می‌شه!
با گفتگویی که بین مادر و کودک صورت پذیرفت و همدلی و همدردی مادر، مطلب مورد نظر (فقدان پرستار مورد علاقه کودک) کاملاً توسط طفل پذیرفته شد
. او دیگر خود را مقصر ندانست و راه حل و نظر جالی که نشان دهنده حل مشکل بود نیز ابراز کرد.
«شاید عکس پوتین‌ها‌شو براش بکشم و بفرستم.»

دکتر آوا سیکلر
- مترجم: میترا کدخدایان





وقتی که نمی‌دانید چکار کنید، چکار باید بکنید!؟
عدّه زیادی از مردم از حرفه و شغل خود ناراضی هستند
. دلایل این نارضایتی بسیار است که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- خستگی به دلیل تکراری بودن کار
2- دستمزد پائین و فشار کار زیاد
3- سالهای زیاد در یک شغل ماندن و از دست‌دادن انگیزه
4- نبودن امکان ترقی شغلی
5- انجام کاری در حدّ پایین تر از مهارت و تخصص فرد
6- انجام کاری در حدّ بالاتر از مهارت و تخصص فرد
7- کار کردن در محیطی که به نیازها و پیشنهادهای کارمندان پاسخگو نیست.
8- شأن پائین اجتماعی برای آن شغل

این‌ها نمونه‌هایی از عواملی هستند که باعث نارضایتی از شغل می‌شوند.

علیرغم این واقعیت که بسیاری از مردم از انتخاب شغلشان ناراضی هستند، ولی بدون هیچ‌گونه تغییری بر سر آن کار می‌مانند. برخی از آنان، دیدگاه بدبینانه‌ای نسبت به زندگی دارند و در نتیجه تصوّر می‌کنند که نباید منتظر هیچ چیز بهتری در زندگیشان باشند. برخی دیگر، فقط به دنبال امنیت شغلی هستند و نارضایتی خود از شرایط کاریشان را نادیده می‌گیرند. این‌ها افرادی هستند که کارآئیشان سال به سال کاهش پیدا می‌کند. عکس‌العمل آن‌ها به نارضایتی شغلیشان، روزشماری برای تعطیلی، مرخصی و بالاخره بازنشستگی است. البته این واقعیت را نمی‌توان انکار کرد که بسیاری از مردم صرفنظر از میزان نارضایتی‌شان از شغلی که دارند به ماندن بر سر آن کار برای تامین مایحتاج خود و خانواده شان نیاز دارند. امّا به نظر می‌رسد بسیاری از مردم نسبت به این که حق انتخاب‌های دیگری هم دارند و می‌توانند مسیر شغلی خود را تغییر دهند آگاهی ندارند. بنابراین با باور این که چاره دیگری ندارند به کارشان ادامه می‌دهند و هرگز متوجه نمی‌شوند که می‌توانستند زندگی بهتری داشته باشند.

نوع دیگری از شاغلین هم هستند که از کارشان ناراضیند و تغییر شغل را هم امکان پذیر می‌دانند امّا نمی‌دانند اگر کار فعلیشان را از دست بدهند، برای تأمین مخارج زندگی چکار باید بکنند. در واقع، این‌ها کسانی هستند که نمی‌دانند می‌خواهند چکار بکنند. اگر از آن‌ها پرسیده شود که در دوران کودکیشان چه آرزو و رویایی داشتند، پاسخ می‌دهند که هیچ. اگر از آن‌ها پرسیده شود که کار فعلیشان را چگونه انتخاب کردند نحوه پیدا کردن کار را توضیح خواهند داد. به عبارت دیگر، روشن می‌سازند که هیچ انگیزه خاصی برای انتخاب کاری که اکنون انجام می‌دهند وجود نداشته است و شاید «حقوق» تنها انگیزه بوده است. برای این افراد، و بسیاری دیگر، زمانی در گذشته وجود داشته است که وضعیت اقتصادی به گونه دیگری بود و وقتی یک شغل می‌گرفتند تقریباً این تضمین وجود داشت که تا آخر عمر می‌توانند روی آن حساب کنند. امّا امروزه وضعیت اقتصادی به گونه دیگر است و شرایط بین‌المللی از جمله کمبود منابع انرژی، رقابت سایر کشورها، استفاده از نیروی کار ارزان قیمت از خارج و ... عمیقاً شرایط اقتصادی را تحت تاثیر قرار داده است و دیگر تضمینی برای حفظ شغل افراد وجود ندارد. در نتیجه، افرادی که بدون بینش و جاه‌طلبی خاصی به سراغ کاری می‌روند در تطبیق خود با شرایط جدید اقتصادی دچار بحران می‌شوند. در این هنگام است که فرد دچار حالت سردرگمی می‌شود و نمی‌داند که چکار باید بکند. بسیاری از افراد در چنین مواقعی به روان‌درمانی روی می آورند. امَا چون این تصوَر غلط را دارند که روان‌درمانی برای آن‌ها کار پیدا خواهد کرد، از این کار خود سرخورده و افسرده می‌شوند. در واقع، تنها چیزی که این گونه افراد می‌دانند این است که از شغلشان ناراضی هستند ولی هیچ تلاشی برای یافتن کار بهتر نمی‌کنند زیرا نمی دانند که واقعاً چه می‌خواهند.

چگونه این اتفاق می‌افتد؟
این اتفاق در نتیجه احساس افسردگی در مورد از دست دادن شغل روی می‌دهد. بحث‌های جلسات روان‌درمانی معمولاً مشخص می‌سازد که گرایش‌های اولیاء آن‌ها نسبت به کار نیز کاملاً منفی بوده است. به عبارت دیگر، پدر یا مادر آن‌ها نیز از کارشان نفرت داشته اند و این نارضایتی خود را هنگامی که از سرکار به خانه برمی‌گشتند ابراز می‌کرده‌اند و این امر بر روی فرزندان آن‌ها تاثیر گذاشته است.

در بعضی موارد، پدر و مادرها در نقش بازی کردن‌ها و رویاهای فرزندان خود دخالت می‌کنند و مخوصا ً اگر خودشان با کاری که فرزندشان در آرزوی آن است مخالف باشند، او را از بازی کردن در آن نقش باز می‌دارند. بدیهی است که این گونه دخالت اولیا در خیال‌پردازی‌های فرزندانشان مانع رشد نوآوری، خلاقیت و تصور در ذهن آن‌ها می‌گردد. کودکانی که این گونه تجربیات را داشته‌اند و بدون امکان تصوّر خود در نقش دکتر، پرستار، مأمور پلیس، آتش نشان و ... هر حرفه دیگری رشد یافته‌اند، در بزرگی از کارشان لذت نمی‌برند و احساس رضایت‌مندی نمی‌کنند.

من از بسیاری از بیماران خود شنیده‌ام که گفته‌اند دوستان و همکلاسیهایشان خیلی از آنها در زندگی جلوتر رفته‌اند و موقعیت بهتری کسب کرده‌اند. گله آن‌ها صرفاً این نبوده است که دوستانشان درآمد بیشتری دارند بلکه می‌گویند آن‌ها از کارشان با خوشحالی و رضایت‌مندی یاد می‌کنند. به عبارت دیگر، دوستانشان احساس تعهدی بیشتر از پول در آوردن نسبت به کارشان دارند.

راه حل چیست؟
این سوال سختی است امّا یکی از پیشنهادهای من به بیمارانی که دچار بحران هویت درباره اهداف کاری‌شان شده‌اند این است که از آن‌ها می‌خواهم بدون در نظر گرفتن دغدغه‌های واقعی بگویند چه نوع کاری را دوست دارند که انجام دهند. منظورم از دغدغه‌های واقعی چیزهایی از این قبیل است:

  • ملاحظات درآمدی
  • آموزش‌های حرفه‌ای بیشتر
  • نحوه پرداخت هزینه‌های آموزش
  • تأمین مخارج زندگی با درآمد آن کار
  • سطح بالا یا پائین بودن آن نوع کار
  • حرف‌ها و افکار دیگران درباره انتخاب آن کار

این‌ها بعضی از جنبه‌هایی هستند که بسیاری از مردم هنگامی که درباره شغلی فکر می‌کنند، در نظر می‌گیرند. یکی از مهمترین نکته‌های منفی در مورد این نوع سوالات این است که فرد را از تخیل و تصوّر خود در یکی از این شغل‌ها باز می‌دارد. واقعیت این است که انسان‌ها می‌توانند هر چیز را برای خود به وجود آورند به شرطی که به خودشان اجازه دهند که درباره آن‌ها به رویاپردازی و تخیل بپردازند.

یک نمونه
سالها پیش، وقتی که در بخش روان‌پزشکی بیمارستانی کار می‌کردم، با یک روان‌پزشک مسن آشنا شدم که همیشه پرانرژی و با نشاط به نظر می‌رسید و از بقیه افراد در آن بخش سرحالتر بود. حتی از همکاران جوانی که پرستار، منشی، نظافت‌چی، و ... بودند. یک روز در فرصتی که در ناهارخوری بیمارستان پیش آمد از او پرسیدم این همه انرژی را از کجا آورده‌اید و آیا هیچ به فکر بازنشستگی هستید؟ البته این سوال من عجیب نبود زیرا او در آن موقع 75 ساله بود.

پاسخ او برای من کاملاً غافلگیر کننده بود. او گفت که به تازگی دوره رزیدنتی را تمام کرده و این نخستین کار رسمی او در حرفه روان‌پزشکی است و بنابراین فکر کردن درباره بازنشستگی موضوعیتی ندارد. پرسیدم چگونه چنین چیزی ممکن است؟ گفت در دوران شصت سالگی، او و همسرش توافق کرده‌اند که او باید به دنبال آروزی تمام عمرش که دکتر شدن بوده برود. تمام دانشکده‌های پزشکی در آمریکا او را به خاطر سن بالا نپذیرفته بودند و او به ناچار به دانشکده‌ای در جزائر کارائیب رفته و دوره پزشکی را در آنجا به پایان رسانده است. سپس به آمریکا بازگشته و در امتحان دوره تخصصی روان پزشکی شرکت کرده و پس از موفقیت در آن، در یک دانشکده پزشکی در آمریکا پذیرفته شده و دوره تخصصی را طی کرده است. سپس چون اغلب بیمارستان‌ها از استخدام چنین فرد سالخورده‌ای سرباز می‌زده‌اند، آنقدر دنبال کار گشته تا سرانجام این موقعیت کاری را در این بیمارستان به دست آورده است.

این داستان الهام‌بخش، داستانی واقعی است و نشانگر این است که هیچگاه برای دستیابی به رویاهایی که داشته‌اید دیر نیست، صرفنظر از تمام موانع و مشکلاتی که بر سرراه باشد.

پیامی که می‌خواهم به شما برسانم این است: به خودتان اجازه خیال‌پردازی و رویاپردازی دهید و به دیگران اجازه ندهید که شما را مأیوس کنند، صرفنظر از تمام موانعی که بر سر راه تحقق اهدافتان وجود داشته باشد. شاید چیزی باشد که نتوانید آن را اکنون انجام دهید امّا برای آینده، همیشه امیدواری وجود دارد، به شرطی که رویاهایتان را حفظ کنید و به حرف منفی‌بافان گوش ندهید.



اختلال عاطفی فصلی
مقدمه
آیا تاکنون روزهای کوتاه، گرفته و تاریک زمستان باعث احساس خستگی، بی‌حوصلگی یا افسردگی در شما شده است؟ همه مردم به نوعی ردّ پای زمستان را در خلق و خوی خود حس می‌کنند امّا بعضی‌ها در طول زمستان به طور جدّی گرفتار افسردگی شدید می‌شوند. این عارضه، اختلال عاطفی فصلی یا به طور خلاصه SAD نام دارد.

افرادی که دچار این اختلال هستند، احساس افسردگی، تحریک‌پذیری و خستگی می‌کنند. در اغلب موارد، این‌گونه بیماران با ترکیبی از نوردرمانی و داروهای ضدافسردگی درمان می‌شوند امّا پژوهش‌ها نشان داده است که روش‌های رفتاری-شناختی نیز در درمان این اختلال مؤثرند.


اختلال عاطفی فصلی چیست؟
این اختلال، نوعی افسردگی است که در طول ماه‌های زمستان بروز می‌کند. شکل خفیف‌تری از اختلال عاطفی فصلی ( SAD )، با نام «افسردگی زمستان» شناخته می‌شود.

نشانه‌های SAD از اواخر پائیز و هنگامی که مدّت روشنایی روز کمتر می‌شود (یا به اصطلاح، روزها کوتاهتر می‌شوند) بروز می‌کند و تا اواخر زمستان و اوایل بهار پابرجا می‌ماند.


چه کسانی دچار اختلال عاطفی فصلی می‌شوند؟
70 تا 80 درصد مبتلایان به اختلال عاطفی فصلی را زنان تشکیل می‌دهند. این اختلال بیشتر در مناطقی از کره زمین که دارای عرض جغرافیایی بالاتری هستند و نور آفتاب کمتری دارند وجود دارد. برخی از افرادی که در دفاتری کار می‌کنند که دسترسی کمتری به نور طبیعی دارند، ممکن است این اختلال را در تمام طول سال تجربه کنند.


چه چیزی باعث اختلال عاطفی فصلی می‌شود؟
هنگامی که نور از طریق چشم‌ها عبور می‌کند و به مغز می‌رسد، سروتونین ( Serotonin ) آزاد می‌شود. در طول پاییز و زمستان، روشنایی روز کمتر از بهار و تابستان است و این امر باعث پائین آمدن سطح سروتونین در بدن می‌شود.

سروتونین، مادّه شیمیایی مهمی در مغز است که به عنوان «انتقال‌دهنده عصبی» شناخته می‌شود. انتقال‌دهنده عصبی، مولکولی در مغز است که به سلّول‌های عصبی کمک می‌کند که با یکدیگر کار کنند. یکی از نقش‌ها و وظایفی که سروتونین در مغز دارد، عمل کردن به عنوان پلیس راهنمایی و رانندگی برای سایر انتقال‌دهنده‌های عصبی است. بدون وجود سروتونین به مقدار کافی، بسیاری از فعالیت‌های بدن و از جمله حالت‌های روحی، تحت تاثیر قرار می‌گیرند.

کاهش روشنایی روز، باعث افزایش تولید هورمون خاصی در بدن به نام ملاتونین ( melatonin ) می‌شود. نقش ملاتونین هنوز به درستی مشخص نشده است امّا تصوّر می‌شود که به فرایند خوابیدن کمک کند زیرا بدن آن را در شب و در خلال خواب، آزاد می‌کند.

این دو باهم، یعنی کمبود سروتونین (که باعث هماهنگی و همکاری سلّول‌های عصبی می‌شود) و افزایش ملاتونین (که بدن را به حالت خواب می‌برد) باعث اختلال عاطفی فصلی می‌شوند.


نشانه‌های اختلال عاطفی فصلی چیست؟

      میل شدید به کربوهیدرات‌ها و قند (گاهی با افزایش وزن توأم می‌گردد)
      کاهش تمایل جنسی
      مشکل در تمرکز کردن
    کاهش کارایی
    مشکل در بیدار شدن در صبح‌ها
    خستگی
    لذت نبردن یا کاهش علاقه نسبت به فعالیت‌هایی که معمولاً ارضاء کننده هستند. مثل خواندن یک کتاب خوب یا گوش دادن به موسیقی
    احساس افسردگی یا غمگینی
    بی‌حوصلگی
    رخوت و خواب‌آلودگی
    کاهش دمای بدن
    خوابیدن به مقدار زیاد
    کناره‌جوئی از فعالیت‌های اجتماعی

اختلال عاطفی فصلی چگونه تشخیص داده می‌شود؟
نشانه‌ها و عوارض ذکر شده، پایه‌های اصلی تشخیص اختلال عاطفی فصلی را تشکیل می‌دهند. این اختلال مشابه افسردگی بالینی نیست. افسردگی، نوسان فصلی ندارد.


روش‌های درمان اختلال عاطفی فصلی چیست؟

    1-  نوردرمانی
    درمان اولیه اختلال عاطفی فصلی، نوردرمانی است. این روش هم توسط انجمن پزشکی آمریکا و هم انجمن روان‌پزشکی آمریکا توصیه شده است. نوردرمانی یعنی افزودن نور بیشتر به محیط.

    نوردرمانی باید از اواسط شهریور و پیش از شروع نشانه‌ها و عوارض آغاز گردد. نوردرمانی معمولاً هر روز صبح و درست پس از بیدار شدن از خواب باید صورت گیرد. پژوهش‌ها نشان داده است که بهترین مقدار مصرف، 10000 لوکس به مدّت 30 دقیقه است. برای بعضی‌ها یک جلسه نوردرمانی دیگر در بعدازظهر نیز ممکن است لازم باشد.

    معمولاً از دستگاهی به نام «جعبه نور» برای این کار استفاده می‌شود. این جعبه حاوی لامپ‌های فلورسنت است و به سادگی قابل حمل می‌باشد. فرد می‌تواند آن را در هر مکانی که مناسب تشخیص می‌دهد، مانند روی پاتختی، روی میز کار و یا روی میز آشپزخانه، قرار دهد. نباید به طور مستقیم به نور نگاه کرد. یک جلسه نوردرمانی می‌تواند بین 15 دقیقه تا 3 ساعت طول بکشد و میزان تابش نور نیز بسته به هر فرد متفاوت است. امّا همان گونه که گفته شد، بهترین مقدار مصرف 10000 لوکس برای 30 دقیقه است. بنابراین اگر جعبه نور شما 2500 لوکس نور ساطع می‌کند باید مدّت نوردرمانی را نیز متناسب با آن، چهاربرابر یا 2 ساعت در نظر بگیرید.

    نوردرمانی ممکن است اثرات جانبی نیز همراه داشته باشد، هر چند گزارش مهمی در این مورد داده نشده است. برخی از اثرات جانبی عبارتند از:

          مشکل در خوابیدن
          خستگی در چشم‌ها
          احساس بی‌تابی
          سردرد
          بی‌حوصلگی
          تهوّع


    2-  داروهای ضدافسردگی
    داروهای ضدافسردگی نیز در درمان اختلال عاطفی فصلی به کار می‌روند. برخی از داروهایی که مانع از جذب دوباره سروتونین می‌شوند (SSRI‌ها) مانند زولافت، پروزاک و پاکسیل نیز می‌توانند به همراه نوردرمانی برای درمان عوارض این اختلال مصرف شوند.


    3-  سایر ایده‌های خود درمانی

        مصرف کمتر کربوهیدرات‌ها
        مدیریت استرس
        ورزش کردن بیشتر
        افزودن نور به محیط کار و زندگی، با افزودن لامپ یا کنار زدن پرده‌ها یا قطع شاخ و برگ‌های درخت‌هایی که مانع از رسیدن نور خورشید هستند.
        داشتن یک برنامه خواب ثابت
        نشستن کنار پنجره، در صورت امکان
        راه رفتن در روزهای آفتابی، حتی روزهای سرد زمستان
        مسافرت رفتن به مکان‌های گرم و آفتابی، به هنگام تعطیلات


علت دقیق افسردگى کاملاً شناخته شده نیست اما براساس شواهد به دست آمده مى توان چندین عامل را برشمرد:

1- وراثت 2- ساختار بیوشیمیایى بدن 3- ساختار روان شناختى 4- حوادث زندگى پر استرس 5- نوسان میزان هورمون ها 6- عوامل دیگر مانند بیمارى ها و درمان هاى خاص.

وراثت

افرادى که یکى از بستگان نزدیک آنها مبتلا به افسردگى اصلى یا اختلال خلقی دوگانه (دوقطبى) باشند دو برابر دیگران در معرضابتلا به افسردگى قرار دارند.


ساختار بیوشیمیایى

هر انسانى ساختار شیمیایى منحصر به فرد دارد. ابتلا یا عدم ابتلا به افسردگى، به میزان مواد شیمیایى مغز او و این که این مواد شیمیایى چگونه با سیستم عصب مرکزى در تعامل است، بستگى دارد. ساختار بیوشیمیایى هر فرد یک عمل تعادل ساز پیچیده است. اگر یکى از مواد شیمیایى به درستى کار نکند کل تعادل و توازن به هم خواهد خورد.
مغز فرمانده بدن است. همانطور که پیام هاى صادره از مغز (به شکل جریان الکتریکى) حرکات ما را کنترل مى کند پیام هاى دیگر عواطف و احساسات ما را کنترل مى کنند. سلول هاى عصبى اصلى ترین واحد هاى مغز هستند. این سلول هاى عصبى به وسیله فواصلى که سیناپس نامیده مى شوند از هم جدا مى گردند. مواد شیمیایى موسوم به ناقلان عصبى (NEURO TRANSMITTER) پیام ها یا علایم صادره از مغز را از بین این سیناپس ها عبور داده به سلول هاى عصبى مختلف مى رساند.
اگر در یک ناقل عصبى نقص یا عدم توازن و تعادل وجود داشته باشد اختلالات گوناگون ممکن است رخ دهد.
ناقل هاى عصبى سروتونین، دوپامین و نورپین فراین پیام رسان هاى شیمیایى هستند که گفته مى شود، مسئول کنترل عواطف و روحیه هستند. مخصوصاً سروتونین که در افسردگى نقش دارد. اعتقاد بر این است که وجود هرگونه نقصى در سروتونین یا اختلال در شیوه عمل آن اثرات منفى عمیقى در روحیه و عواطف شخص بر جاى مى گذارد.

ساختار روان شناختى

گفته مى شود که ویژگى هاى اصلى شخصیت یک فرد اغلب در سال هاى اولیه کودکى وى مشخص مى شود. یکى از این عوامل مشخص کننده محیط زندگى فرد است. هر آنچه که در دوران کودکى در زندگى ما رخ مى دهد به هنگام بزرگسالى اثرات ریشه اى و عمیقى در نگرش و رفتار ما دارد مثلاً مورد بى مهرى و عدم توجه قرار گرفتن، منع شدن از چیزى، یا مورد سوء استفاده جنسى قرار گرفتن در دوران کودکى مى تواند بعدها در نوع نگرش فرد به جهان تأثیر بگذارد.
محرومیت اجتماعى مانند زندگى در خانه هاى پرجمعیت، و کمبود روابط گرم با شخص قابل اعتماد مى تواند در طول زندگى بر روابط فرد با دیگران تأثیر بگذارد.


حوادث زندگى پراسترس
واکنش فرد نسبت به عوامل خارجى نیز مى تواند بر میزان مواد شیمیایى مغز و کیفیت عمل آنها تأثیر گذاشته و نهایتاً بر روحیه و عواطف شخص تأثیر بگذارد. یک حادثه مى تواند فرد را مبتلا به افسردگى سازد. (به ویژه آن که فردى قبلاً در اثر عوامل دیگر در خطر افسردگى بوده باشد) این حوادث عبارت اند از 1- بیمارى طولانى مدت 2- بیمارى یا مرگ فرد مورد علاقه 3- طلاق 4- پایان دادن به یک رابطه نزدیک و صمیمى 5- رفتن به یک خانه جدید 6- مشکلات مالى یا ادارى.

نوسان میزان هورمون ها
در زنان نوسان میزان هورمون ها مى تواند باعث افسردگى شود. این حالات عبارت اند از سندرم پیش از قاعدگى- تقریباً 3 تا 8 درصد زنان یک هفته یا چند روز قبل از قاعدگى تحت تأثیر این سندرم قرار مى گیرند. از نشانه هاى این حالت روحیه افسرده، نوسان روحى، اوقات تلخى، تشویش واضطراب است.
افسردگى پس از باردارى (زایمان)
این نوع افسردگى با نوسان هورمون ها پس از حاملگى ارتباط مستقیم دارد، اما عوامل اجتماعى نیز ممکن است در آن نقش داشته باشد. مثلاً یک زن شاغل که مجبور است به طور ناگهانی به دور از محل کار خود در منزل بماند و روز را به تنهایى و با کودک خود سپرى کند ممکن است احساس افسردگى و انزوا به وى دست بدهد.

افسردگى در دوران یائسگى
ممکن است زنان در این دوران به علت آنکه قدرت تولید مثل خود را دست داده اند دچار اندوه شوند و از طرف دیگر ممکن است رفتن فرزندان بزرگسال از خانه، مادر را دچار افسردگى کند.

عوامل دیگرى که ممکن است منجر به افسردگى شوند عبارت اند از:1- مصرف مواد مخدر و الکل 2- استفاده از برخى داروها مانند استروئید یا داروهاى مربوط به فشارخون 3- بیمارى هاى خاص مانند پرکارى غده تیروئید یا مشکلات عروقى 4- تحلیل انرژى، از دست دادن انرژى ذهنى و جسمى که معمولاً ناشى از کار طولانى مدت و یا تعهداتى است که فرد بر روى دوش خود احساس مى کند.


::اختلالات خلقی :

اختلالات خلقی گروه وسیعی از اختلالاتی را شامل می شوند که خلق مرضی (پاتولوژیک ) و آشفتگی های مرتبط با آن، نمای بالینی غالب آنها را تشکیل می دهد.
در بیمارانی که خلق بالایی دارند (یعنی درمانیا)، گشاده خویی، پرش افکار، کاهش خواب، افزایش اعتماد به نفس و افکار خود بزرگ بینانه دیده می شود. در بیمارانی که خلق افسرده ای دارند، از دست دادن انرژی و علاقه، احساس گناه، دشوار شدن تمرکز، از دست دادن اشتها و افکار مرگ یا خودکشی وجود دارد. دیگر نشانه ها و علایم اختلالات خلقی عبارت است از تغییراتی در سطح فعالیت، توانایی های شناختی، تکلم و کارکردهای نباتی (از قبیل خواب، فعالیت جنسی و سایر نظمهای زیستی). این تغییرات تقریباً همیشه موجب مختل شدن کارکردهای بین فردی، اجتماعی و شغلی بیمار می شود.
اختلالات عمده در این گروه عبارتند از: اختلال افسردگی عمده (ماژور)، اختلال خلقی دوقطبی، اختلال خلقی با سیکل های سریع، افسردگی های فصلی، اختلال ویس تایمیک (کج خلقی)، اختلال سیکلوتایمیک (خلق دوره ای).  

اختلال افسردگی ماژور (عمده):

افسردگی ماژور طیف وسیعی از اختلالات گوناگون را دربرمی گیرد که تنها تشابه و نکته مشترک آنها خلق افسرده است.
حمله افسردگی ماژور حداقل باید دو هفته طول بکشد و دست کم چهار علامت از علایم تغییرات اشتها و وزن، تغییرات خواب و فعالیت ها، فقدان انرژی، احساس گناه، مشکل در تفکر و تصمیم گیری، افکار عود کننده مرگ یا خودکشی را به همراه لااقل یکی از دو علامت خلق افسرده یا کاهش علائق و لذت، داشته باشد.
خلق افسرده و بی علاقگی یا بی لذتی علایم کلیدی افسردگی است. بیمار ممکن است بگوید احساس اندوه، نومیدی، غمگینی یا بی ارزشی می کند. این بیماران اغلب کیفیتی غیرقابل وصف، اما مشخص برای حالت مرضی خود قایل اند. بیماران اغلب علایم افسردگی را نوعی درد مشقت بار روحی توصیف می کنند. گاه از اینکه نمی توانند گریه کنند، شکایت می کنند.
حدود 3/2 این بیماران به فکر خودکشی می افتند.
10 الی 15% آنان دست به خودکشی می زنند. درعین حال برخی بیماران از افسردگی خود خبر ندارند ولو اینکه از خانواده، دوستان و فعالیت هایی که سابقاً مورد علاقه شان بود، کناره گرفته باشند. تقریباً همه بیماران افسرده (97%) از کاهش انرژی که موجب اختلال در انجام وظایفشان مانند شغل، تحصیل و .. می شود، شکایت دارند. حدود 80% بیماران از اشکال در خواب، بویژه سحرخیزی (بی خوابی انتهایی)، بیدارشدن های مکرر در طول شب که طی آن دایم به مشکلات خود فکر می کنند، شاکی هستند.
بسیاری از بیماران دچار کاهش اشتها و وزن می شوند اما برخی افزایش اشتهاو وزن و افزایش خواب پیدا می کنند.
غیرطبیعی بودن قاعدگی و کاهش علاقه و عملکرد جنسی از دیگر علایم افسردگی است. حدود 50% بیماران می گویند که علایمشان در طول روز تغییر می کند. طوری که شدت آن در صبح بیشتر و هرچه رو به غروب می روند، کمتر می شود. علایم شناختی افسردگی عبارت است از: احساس ذهنی ضعف تمرکز و مختل شدن تفکر.
افسردگی در کودکان و نوجوانان ممکن است بصورت هراس از مدرسه و چسبیدن بیش از حد به والدین بروز کند.
تقریباً در سراسر جهان شیوع اختلال افسردگی ماژور در زنان 2 برابر مردان است. متوسط سن شروع اختلال افسردگی ماژور حدود 40 سالگی است و در حدود 50% از کل این افراد بیماریشان در سنین 20 تا 25 سالگی شروع می شود.
   

روشهای درمان بیماری
روان درمانی

روان درمانی صرفنظر از نوع و شدت افسردگی، راه اساسی در درمان افسردگی است. از جمله روش های روان درمانی؛ روش های روان پویایی، شناختی- رفتاری، بین فردی و خانواده درمانی می باشند.