مشاور کودکان:مفهوم مذهب نزد کودکان(لیلا چهرازی بازی درمانگر)

دین و مذهب برای کودکان در سنین مختلف، معانی گوناگون دارد، کودکان کمتر از شش ساله بشدت با پیوندهای عشق و ستایش و وابستگی به والدین خود پیوسته‌اند. اینان در اغلب ساعات به خانه بازی مشغول می‌شوند و در نقش پدر و مادر و بچه‌ها ظاهر می‌گردند. وقتی به تماشای حیوانات می‌پردازند می‌خواهند بدانند کدامیک «مامان» و کدامیک «بابا» است. از این رو روابط خانوادگی از برای آنها بافت و محتوای اصلی زندگی را عرضه می‌دارد. فرزندان از شش سال کمتر مفهوم خدا را مستقیما از والدین خود می‌گیرند و او را همچون کسی که پدر و مادر می‌شناسندش، کسی چون پدربرزگ به سفر رفته می‌انگارند. هرگاه والدین خدا را وجودی خشمگین بدانند کودک نیز او را چنین تصویر می‌کند و اگر پدر و مادر خدا را مهربان و رحیم بشناسند کودک هم همین تصور را از او خواهد داشت. کودکان میل دارند این پندار را در ذهن خویش استوار سازند که خداوند آنان را دوست می‌دارد و می‌خواهد که آنها انسان‌های خوبی باشند. به همین سبب پدر و مادران از وجود او به‌عنوان نیروبخش فلسفه‌ای که در زمینه انضباط و اصول اخلاقی دارند بهره‌مند می‌شوند.

بر والدینی که خداوند را واقعی و غیرخیالی می‌بینند باید غبطه خورد زیرا که اینان یا سادگی بیشتر می‌توانند وجود او را به فرزندان خویش بشناسانند و شناخت خدا برای کودک نیزبدین طریق بسی آسان‌تر می‌شود. دین، انسان‌دوستی را در کودک استحکام می‌بخشد و معنویت و آرمان‌گرایی را در وجودش بارور می‌سازد. هیچ مذهبی نیست که بر عشق و محبت و همدردی تاکید نکرده‌ باشد. اما نباید مذهب را به عنوان مسائلی نظیر روح و خالق اسرار‌آمیز و یا احیانا عقاید خرافی کهنه معرفی کرد.

به‌عنوان یک روانشناس، تنها توصیه‌ای که به والدین، خاصه آنها که به تمامی کتاب آسمانی اعتقاد کامل دارند، می‌توانم ارائه دهم اینست که وقتی از دین و مذهب برای کودک خود سخن می‌گویند به آتش جهنم و جنبه مجازات‌های شدید و هراس‌انگیز اشاره‌ای نکنند. این را از این جهت می‌گویم که اگر چنین مطالبی با کودک در میان گذارده شود وی سوتعبیر می‌کند و دچار بیمی دردآلود می‌شود. یک کودک کمتر از شش سال چون این سخنان را بشنود، مانند یک فرد بزرگسال، نمی‌تواند دریابد که اگر به خداوند اعتقاد داشته باشد از بخشایش و نجات و رستگاری نیز بهره خواهد گرفت. مقصودم آن است که وقتی فرزند کوچک شما از کیفر و خشم الهی چیزهایی بشنود، از آنجا که گاه اندک احساس گناه به وی دست می‌دهد، پیوسته می‌پندارد که مورد غضب پروردگار قرار خواهد گرفت.مشاور کودکان

کودکان، بین شش تا دوازده سالگی می‌خواهند که کمتر وابسته به والدین خود باشند و مایلند خود را از ستایش‌های برده‌وار نسبت به آنان رهایی بخشند. در این سنین ترجیح می‌دهند که آگاهی و ایده‌ها را درباره حقیقت و اخلاق از منابع مقتدر دیگر بدست آورند. در این زمان تا حدی به حکم غریزه در تلاشند تا از پدر و مادر خویش مستقل شوند و به‌عنوان بزرگسالان آینده، خود را با دنیای خارج تطابق دهند.

یک کودک در این سال‌ها، همچنانکه می‌کوشد تا خود را از انضباط و مراقبت مستقیم والدین آزاد سازد، آگاهی وی استوارتر می‌گردد و به قواعد و قوانین کلی علاقمندتر و حساس‌تر می‌شود. او در زمینه فرماندهی و فرمانبرداری به کنجکاوی بیشتری می‌رسد و مثلا می‌خواهد بداند که آیا شهردار دستورات نخست‌وزیر را اجرا می‌کند و آیا مامور برق تابع دستورهای شهردار است. مفاهیم کودکان از درست و نادرست بسیار اختیاری است. سیاه سیاه است و سفید سفید و جایی برای خاکستری وجود ندارد. هر قانون را بهمان شکل که هست می‌پذیرند و ممکن است پدر خود را برای رانندگی با سرعت پنجاه و سه کیلومتر در منطقه‌ای که حداکثر سرعت پنجاه کیلومتر اعلام شده سرزنش کنند.

بدینسان پیداست که چرا کودکان در این سال‌ها به مذهب و خدا علاقمند می‌شوند. آنها خداوند را دیگر چون پدربزرگ نمی‌شناسند بلکه او را مقامی با اقتدار که وجودش بسیار برتر از والدین آنهاست می‌دانند که به آنها می‌گوید درست کدام است و نادرست کدام. چه نیکوست که فرزند را در همین ایام هرچه بیشتر با فرامین دین و دستورات الهی آشنا سازیم. دوره‌های سنی کودک برای پدران و مادرانی که معتقدند انسان قادر نیست به خدا و آخرت معرفت حاصل کند دشواری‌هایی ببار می‌آورد زیرا وقتی کودک از همسالان خود می‌شنود که درباره خدا سخنی می‌گویند، ناگزیر از والدین خویش می‌پرسد: «آیا ما به خدا اعتقاد داریم؟» اگر والدین از پیامر صحبت کنند ولی اظهار ندارند که خداوند در آسمان‌ها مراقب رفتار هریک از آدمیان است، و اگر از عدم اطمینان خویش در اینباره که برای چه باید به وجود او اعتقاد اشت دم بزنند، کودک با ابهام و سردرگمی روبرو می‌شود و پاسخ سوالش را نمی‌یابد.مفهوم مذهب برای کودکان

در پاسخ به پرستی درباره خدا، باید پیوسته بخاطر داشت که کودک مایل است جواب روشن و معین و قاطع بشنود. پدری که به ارزش‌های معنوی معتقد باشد و بتواند ایده خداوند را به‌عنوان نشانه‌ای از آرزوهای انسان بپذیرد باید به کودک خود بگوید: «بله، من به خدا اعتقاد دارم» و چون چند سالی بگذرد و کودک آماده درک نکات باریکتری باشد پدر می‌تواند مسائل دقیق‌تری را با فرزند مطرح سازد. اگر کودک به دنبال پرسش نخست بپرسد: «آیا ما جهنم را قبول داریم» پدر باید بگوید: «نه» و هرگاه وی درباره بهشت و زندگی پس از مرگ سوال کند پدر باید پاسخ دهد که خوبی‌ها و نیکی‌هایی که یک شخص نسبت به دیگران انجام داده موجب می‌شود که دیگران یادآور را پس از مرگ زنده نگهدارند و بدینشکل انسان با مرگش از میان نمی‌رود. پدر یا مادری که اعتقادش را به خدا از دست داده است نباید عقیده خود را با صراحت به فرزندش ابراز دارد زیرا که بدینوسیله ایمان را از کودکی در وجود او می‌کشد و زندگی تیره و تباهی را برای وی بوجود می‌آورد چنین والدینی به فرزند خود باید بگویند خیلی ازم ردم به خدا ایمان دارند و هرکس وقتی کمی بزرگ شود خودش در این مورد می‌تواند تصمیم بگیرد. بسخن دیگر نباید عللی فراهم ساخت که فرزندان بین شش تا دوازده ساله تصور کنند که باید از مردم مذهبی این دنیا، صرفا بخاطر وفاداریشان به پدر و مادر، جدا شوند و به مخالفت آنان برخیزند. در سال‌های بلوغ موقعیت روانی نوجوانان بکلی دگرگون می‌شود. در این سال‌ها آنها می‌کوشند تا از والدین خود جدا شوند و هویت مستقل خود را بدست آورند. این کوشش پای از میدان پرسش‌ها و پاسخ‌های پیشین درباره شغل و مذهب و آینده و مانند اینها فراتر می‌گذارد.مفهوم مذهب نزد کودکان

اساسا احساس هویت فرد را قادر می‌سازد تا در رابطه نزدیک با دیگران راه استقلال زندگی را بیابد. بسیاری از ما، به‌عنوان اشخاصی بزرگسال این امر را بسیار بدیهی می‌دانیم اما گروهی بیشمار از نوجوانان در مرحله انتقالی، زمانی که می‌کوشند از وابستگی حسی و عاطفی والدین جدا شوند و پیش از آنکه اطمینان درونی برای توانایی در مستقل بودن خود بیابند، دچار هراس و وحشت می‌شوند. اینان در این مرحله بیم‌انگیز حس می‌کنند که در جنگلی انبوه گم شده‌اند، به خفقان دچار گشته‌اند، و یا کابوسی هولناک بسراغشان آمده که خطراتی اسرارآمیز به همراه دارد.

بسیاری از نوجوانان در این مرحله برای برخورداری از حمایت معنوی به مذهب روی می‌آورند و بدینسان آرامش قلبی می‌یابند. نوجوانان، رابطه استوار خویش را با خدای مهربانی که عشقی برتر از عشق پدر و مادر ابراز می‌دارد و حامی و راهنمای آدمی است جستجوی می‌کند. گرایش به خدا در اینحال نوجوانانی را که بطور موقت بخود اطمینان کامل ندارند از اینکه بار دیگر برای راهنمایی به والدین متوسل شوند و عدم بلوغ فکری خود را نشان دهند نجات می‌بخشد. پاره‌ای از تازه بالغان آنچنان دچار عدم ایمنی و اطمینان می‌شوند که دین و مذهب کاملا ذهن آنان را اشغال می‌کند. گرچه والدین می‌توانند از اینکه مذهب چیزی را به فرزندانشان عرضه داشته که بدان چنگ بیاندازد و توسط جوید احساس آرامش کنند ولی شاید چنین فرزندی که احتمال می‌رود دچار حالت متزلزی شده باشد نیاز به روانکاو داشته باشد.مشاورکودکان

والدین در دوران بلوغ فرزندان خود می‌توانند با آنها جدی‌تر و آشکارتر درباره مذهب بحث کنند. نوجوانان هیچگاه دوست نمی‌دارند که کسی بدانان امر کند چه اعتقاداتی باید داشته باشند و از چه معتقداتی باید دوری گزیند. ناشکیبایی نوجوانان گاه موجب می‌گردد که اگر حس کنند پدر و مادر می‌کوشند عقاید خود را بر آنها تحمیل نمایند از جا بدر بروند و به پرخاشگویی بپردازند. به همین سبب اغلب والدین از بیم آنکه مبادا چنین صحنه‌ای پیش بیاید با فرزندان نوجوان خود درباره ایمان مذهبی لب بسخن نمی‌گشایند. اما واقعیت آن است که جوانان می‌خواهند بدانند و نیز نیاز دارند که بدانند عقاید والدین آنها، در همه زمینه‌های مهم زندگی از جمله دین و مذهب چیست. شیوه والدین باید آن باشد که با فرزندان جوان خویش در این زمینه‌ها بهمان نحو صحبت کنند که با دوستان و خویشان سخن می‌گویند. به گفته دیگر اینگونه بحث و گفتگوها باید دوجانبه باشد و والدین ضمن گفتگوها هرجا متوجه شدند که فرزند در افکار مذهبی خویش راه خطا می‌پیماید او را دوستانه، و نه با تهدید یا فرمان، متوجه خطایش سازند.