با سلام مرجان احمدی هستم از جلسه اول افتخار حضور در کنار اساتید عزیز و جمع گرم دوستان را داشتم.خلاصه ای از آنچه که یاد گرفتم و امید به آنکه هرچه بیشتر در زندگی ام کاربردی شود:
هر رفتاری که از انسان سر میزند نشات گرفته از یک انتخاب است که در آن یک سود پنهان دارد پس چقدر خوب میشود که این انتخاب آگاهانه باشد وقتی انتخاب آگاهانه باشد مطمئنا در راستای ارزشها و نیازهایمان صورت میگیرد برای داشتن یک انتخاب آگاهانه باید به خودشناسی برسیم درواقع هر انسانی در طول مسیر زندگی اش دانسته  یا ندانسته در راه رفع نیازهایش با توجه به ارزش هایش قدم برمی دارد و هرجا که زندگی اش دچار تناقض میشود مطمئنا خدشه ای به یکی از نیازهایش وارد شده است ویا از ارزشها فاصله گرفته است انسانها مدام درحال انتخاب هستند،باید سعی شود در این انتخابها از افکار خلاقانه پیروی شود نه افکار احمقانه.باید ببینیم در تصمیماتمان در زمان حال سیر میکنیم آیا در تعادل روحی و روانی هستیم آیا بایدهایی که تعیین میکنیم واقعا باید هستند یا دراثر فشارهای روانی به خطا میرویم در این صورت به نفر سومی که از بالا نظاره گر ما باشد نیاز داریم به نام مشاور این لزوم حضور مشاور در زندگی تمامی انسانهاست تا در شرایط بحرانی و استرس و فشار روانی که نمیتوانند براساس ارزشهایشان تصمیم بگیرند بتوان انتخاب درستی را یادآوری کنند.

حال خوب و یا حال بد را ما خود انتخاب میکنیم مثلا اینکه فردی افسرده میشود این افسردگی نیز انتخاب اوست چرا که نقطه مقابل افسردگی که به تلاش بیشتر و سختی بیشتری نیاز داشته را انتخاب نکرده و ترجیحا گوشه نشینی را بر تحرک و پویایی برگزیده است درواقع با کسب مهارتهایی چون کنترل افسردگی و یا راههای شاد زیستن،کنترل خشم وسایر مهارتهامیتوان انتخاب های بهینه ای داشت.
روابط ما انسانها بدلیل برآورده شدن پنج نیاز  بقا،تعلق خاطر،آزادی،قدرت و تفریح می باشد.انسانها در سطح نیازها با هم متفاوت هستند و این تفاوت دلیل بر خوب یا بد بودن کسی نیست بلکه فقط باعث ویژگی های رفتاری متفاوت میشود ک.
در زمینه ازدواج وقتی به درک کاملی از ارزشها و نیاز هایمان برسیم مطمئنا این شناخت باعث پیدا کردن فردی میشود که در این موارد با هم همخوانی داشته باشیم عدم شناخت نسبت به خود و ارزشها و نیازها باعث انتخاب های ناآگاهانه و اشتباه میشود و این در صورتی ست که دو نفر به صورت فردی در جامعه مشکلی ندارند و بسیار هم قابل احترام هستند ولی در زوج شدن سرشار از تفاوتها و تناقض ها می باشند که همین مسله باعث از هم پاشیدگی زندگی شان میشود درواقع ازدواج یک قرارداد است که در این قرارداد دوطرف موظف به همکاری با هم در برآورده شدن نیازهایشان هستند تا بتوانند شادمان زندگی کنند هرکس دنیای کیفی متفاوتی دارد که قابل احترام میباشد اما این دنیای کیفی نباید به دیگری تحمیل شود،فقط باید بیان شود، یاد داده شود، در صورتی که دنیاهای کیفی افراد مطابقت بیشتری با هم داشته باشند مطمئنا زندگی شادتری هم در پیش رو دارند.
در مسله عشق 25قصه عشق داریم که تطابق دو نفر از نظر قصه عشقشان مطمئنا رضایتمندی بیشتری حاصل میشود.
در زمینه نیازها معمولا از جمله نیازهای مهم آقایان نیاز به قدرت و خانم ها نیاز به تعلق خاطر میباشد که با علم به این مسله و کمک به همدیگر میشود راه پرپیچ و خم زندگی را به بهترین شکل ممکن پیمود.تمامی این مسائل به یک خودشناسی عمیق نیاز دارد اینکه من بدانم که هستم چه میخواهم اولویتهای زندگی ام و ارزشهایم را بشناسم مطمئنا ماهرانه انتخاب میکنم و شاد میشوم و شاد میکنم.ما نیاز به تغییر هم نداریم زیرا با این دیدگاه درواقع به دنیای مطلوب دیگری تجاوز میکنیم،آیا این تغییردادن را برای خود می پسندیم? و باید این باور اشتباه که من میتوانم او را تغییر دهم را از ذهن پاک کنیم ما باید بپذیریم که کامل نیستیم و انتظار کمال را از اطرافیانمان نیز نداشته باشیم شاید با همین پذیرفتنشان و همچنین پذیرفتنمان انگیزه ای درجهت تغییر کاستی ها ایجاد شود شاید با پذیرش تغییر ایجاد شود نه با جنگیدن در راه تغییر.علاوه بر مسائل یاد شده برای داشتن یک ازدواج بدون شکست باید هم کفو بودن دو نفر در مسائل اجتماعی اقتصادی خانوادگی فرهنگی مذهبی نیز بررسی شود اینکه به این امید ازدواجی صورت گیرد که فردی که مثلا از نظر اعتقادی با من متفاوت است و من اصلاحش میکنم این بزرگترین اشتباه در انتخاب است.
وپایان کلام اینکه من به این باور رسیدم که انسانها متفاوت هستند در ازدواج اگر این تفاوت را می پذیری بمان نمی پذیری قرارداد نبند...
ممنون از همگی بخاطر بودنتان