راز عشق در نگاه اول

آیا عشق در یک نگاه ممکن است؟ بله
یعنی انسان ها می توانند در یک نگاه عاشق شوند٬ 2 تا 3 ثانیه که در زبان انگلیسی infatuation نامیده می شود که به معنی تب عشق است٬ واله و شیدا شدن است٬ هوس است٬ یکمی هم بهتر جنون عشق است
در رابطه عاشقانه به وجود مثلث طلایی عشق اهمیت بدهید.در دنیایی که هرچه بیشتر پیش می رویم لازم است چیزهایی را که از گذشته به دوش گرفته ایم زمین بگذاریم و خود را مجهز به تحولات لحظه های بعد کنیم آیا عشق نیز جایگاه خود را به مرور از دست می دهد؟عشقی که با فشار دادن دکمه ای خاموش و با روشن کردن همان سیستم دوباره جریان می یابد. زندگی روباتیک در حال شکل گیری است و ما در میان این فضای ناخواسته ایستاده ایم.اگرچه در کشوری زندگی می کنیم که عقاید سنتی در برابر تحولات جامعه بشری مقاومت می کند اما پیچیدگی موضوع عشق در عصر امروز مبحثی است که نیاز دارد بیشتر و بیشتر درباره آن حرف زد.

تعریف کلی از عشق

عشق در زندگی ما انسان ها پدیده ای متفاوت، معجزه آسا و معجزه آفرین است.از این بابت که خمیر مایه وجود همه ما از عشق است. همه آدم ها زمانی که از احساس و لذت زندگی محرومند اگر در اعماق وجودشان جست وجو کنند عشق را کم می بینند. حال این عشق ممکن است به خودشان، به دیگران یا به تمام هستی باشد. این عشق فقط مخصوص یک رابطه دونفره نیست بلکه حسی است نسبت به همه چیز و همه افراد و جالب این جاست که عشق به معناهای مختلف به زندگی ما پا می گذارد و معمولاً زندگی ما را متحول می کند. مثال عینی آن، این است که همه کسانی که عاشقانه در خدمت دیگران هستند پاسخ هایی را از افراد می گیرند که زندگی آنها را تغییر می دهد. در اینجا باید تاکید کنم هر کجا که این عشق پا گذاشته معجزه آفریده و شکی نیست که اگر نگاه کمی عمیق تر بیندازیم می بینیم وقتی خداوند همه موجودات را می آفرید اگر این عشق همه آنچه که خلق کرده نبود طبیعتا زندگی ما دیگر به این شکل دیده نمی شد.
این عشق بدون قید و شرط و بدون توقع است که سالم و شدنی است. در کودکی همه ما به مرور یاد می گیریم که عشق مان را با توقع ببخشیم یعنی اینکه من چیزی را می دهم و در قبالش متوقعم که چیز دیگری بگیرم و این تبدیل می شود به یک معامله اما عشق اصلا یک معامله نیست. برای احساس عشق کودکان استادان خوبی برای ما هستند به دلیل اینکه بسیار پاک و بی آلایش اند و از همان کودکی عشق شان را بی شرط و بی توقع می بخشند. آنجایی که با همه وجودش چیزی را به کسی می دهد انتظاری ندارد که او هم این کار را انجام دهد مگر اینکه ما آدم بزرگ ها به آنها یاد بدهیم که اگر چیزی دادی باید چیزی هم دریافت کنی و ناخودآگاه ذهن به سمت معامله کردن عشق می رود. آدم ها معمولاً این سوال را زیاد می پرسند که خوب حالا ما این عشق را بخشیدیم آیا سرمان کلاه نمی رود، آیا آدم ها توقع شان زیاد نمی شود که ما باید همیشه بخشنده باشیم و پاسخی که معمولاً من برای این آمدم ها دارم این است که در زندگی یک قانونی وجود دارد به نام عمل و عکس العمل یعنی اینکه وقتی من اقدام یا عملی در این زندگی انجام می دهم پاسخش به من برمی گردد.
وقتی که من عشق را به کسی که دوستش دارم اهدا می کنم آنچه دریافت می کنم در همان لحظه در درون من است ونه در بیرون من و در حقیقت عکس العملی که من باید دریافت کنم قرار نیست چند وقت بعد خودش را نشان دهد و قرار نیست از جای دیگری بیاید یا فرد دیگری آن را برایم جبران کند بلکه در آن لحظه آن عشقی که در حال خرج کردن آن هستم مثل چشمه ای که هرچقدر می بخشد عمیق تر و عمیق تر می شود و اگر من ظرف درونی ام کوچک باشد و فقط به همان اندازه به دیگران ببخشم طبیعتا به همان اندازه هم از این زندگی دریافت می کنم.

عشق با این تعریف چند بعد دارد

به طور کلی عشق دارای اتفاقات فیزیولوژیک واتفاقات درونی و روانی است. ما معمولاً به مرور زمان یاد می گیریم که چیزهایی را دوست داشته باشیم و چیزهایی را دوست نداشته باشیم. به طور کلی عشق چیزی است که هیچ ذهنیتی نمی شناسد. فرآیند عشق کاملا چیزی جدا از ذهنیات است و برای همین است که معمولاً جایگاه عشق را به صورت نمادین در قلب جست وجو می کنند. اما اگر بخواهیم به صورت عینی تر به زندگی آدم ها نگاه کنیم این عشق شکل های مختلفی دارد به خصوص در یک رابطه ابعادی را به خودش می گیرد.
یک عشق کلی داریم یعنی وقتی که من نسبت به همه موجودات حس خوبی دارم و مملو از وحدت و یگانگی هستم و این به آن معناست که ما از اصل وجود با هم یکی هستیم و فقط قالب هایمان با هم متفاوت است.این نگاه عمیق یک کششی ایجاد می کند که من این عشق را به صورت کلی و برای همه چیز و همه فرد تجربه کنم و این عشق کلی از جایی می آید که من خودم را دوست داشته باشم یعنی آدم ها تا خودشان را دوست نداشته باشند، نمی توانند کسی یا چیزی را دوست داشته باشند پس عشق دوم که زیربنای همه عشق هاست عشق به خود آدم است یعنی خود را با همه وجود و با همه نقاط قوت و ضعف پذیرفته باشم.
مدل سوم که معمولاً آدم ها تجربه می کنند عشق به یک نفر است که این نوع از عشق مدل های مختلفی دارد. مثلاً ما ممکن است عاشق فرزند، مادر، همسر یا یک دوست باشیم اما اگر بخواهیم به رابطه یک زوج اشاره کنیم باید به یک سری ملاک ها بپردازیم.

سه عنصر طلایی عشق

در یک رابطه عاشقانه و صمیمانه معمولاً سه عنصر اصلی یا یک مثلث طلایی باید وجود داشته باشد. صمیمیت، تعهد و میل.
روانشناسان معمولاً عشقی را یک عشق کامل می دانند که این سه عنصر در آن وجود داشته باشد و اگر هریک از این سه عنصر وجود نداشته باشد این رابطه شکل درست خود را از دست می دهد. برای مثال اگر تعهد وجود نداشته باشد و فقط صمیمیت و میل وجود داشته باشد معمولاً رابطه ها به سمتی می روند که خیلی جدی نیست و طرفین نسبت به همدیگر و زندگی و تصمیمات شان مسوولیت نمی پذیرند و فقط شاید یک احساس و کششی وجود داشته باشد که به مرور وقتی تعهدات خود را نشان می دهند با مشکل مواجه می شوند. ممکن است در یک رابطه تعهد وجود داشته باشد یعنی اینکه می خواهم در این ارتباط و زندگی بمانم اما صمیمیت وجود نداشته باشد و در عین حال میل و کشش هم وجود داشته باشد. نبود صمیمیت یعنی اینکه من به مرور اعتمادم نسبت به طرف مقابلم از بین رفته و طبیعتا این ارتباط یک ارتباط خشک و دوست نداشتنی است که طرفین در حال تحمل یکدیگرند و احساس خوبی نسبت به این ارتباط ندارند.
معمولاً در ارتباط بین زوجین و حتی کسانی که می خواهند ازدواج کنند این فاکتورها را چک می کنیم و جالب اینجاست که ثابت شده در اکثر ارتباطاتی که موفق نبوده عدم وجود یکی از این سه عنصر علت اصلی است. زوجین در ابتدای آشنایی خود همیشه سعی می کنند آن میل و کشش را در طرف مقابل ایجاد کنند مثلاً همیشه لباس تازه می پوشند، حرف تازه می زنند اما بعد از اینکه این ارتباط کهنه می شود این تازگی فراموش می شود.

یک ارتباط دو نفره که قرار است جدی شود چه ویژگی هایی دارد

یک رابطه دو نفره می تواند به شکل های مختلفی اتفاق بیفتد و این دو نفر به گونه های مختلفی می توانند همدیگر را ببینند و انتخاب کنند یکی از این راه ها آشنایی به روش سنتی و خانوادگی است. مدل دیگر این است که دختر و پسر در محیط های اجتماعی یکدیگر را می بینند. مثلاً در دانشگاه، محیط کار، فضای اینترنت، مهمانی ها، خیابان و پارک. طبیعتا بر اساس آنجایی که با فرد ارتباط برقرار می کنیم و درواقع نحوه آشنایی می تواند تعیین کند که ما در آینده ممکن است موفق باشیم یا خیر.

خیلی مهم است که زوجین ترجیحا کسی را برای ارتباط یا ازدواج انتخاب کنند که شبیه به خودشان و بر اساس یک سری معیارها باشد. متاسفانه بسیاری از زوج ها قبل از اینکه بخواهند آن فرد را انتخاب کنند یک کششی برای آنها ایجاد می شود. مثلاً از حرف زدن آن آدم، از قیافه یا رفتارهای آن آدم خوش شان می آید. لزوما اگر ما از یک آدم در نگاه اول خوش مان بیاید به آن معنی نیست که آن آدم می تواند برای ما زوج مناسبی باشد و می تواند در آینده تبعاتی داشته باشد. متاسفانه بسیاری از این ازدواج ها بعد از چند ماه به جدایی منجر می شود و این به آن علت است که تازه بعد از اینکه زیر یک سقف رفتند همدیگر را می شناسند و با ابعاد پنهان یکدیگر آشنا می شوند.

اکثر آدم ها تکیه کلام شان در توصیه به دیگران برای ازدواج نکردن این است که وقتی می روی زیر یک سقف تازه زندگی عوض می شود. اما آیا زیر این سقف اتفاقی می افتد. حقیقت این است که بزرگترین اتفاق این است که دو من تبدیل به یک ما می شوند و ما در حال تقسیم کردن زندگی و خود هستیم و تا زمانی که در ازدواج شناخت وجود نداشته باشد حتی زیر یک سقف مشکلات و جدایی ممکن است پیش آید. در یک رابطه قبل از اینکه صمیمیت و احساس را بیشتر کنیم باید سعی شود شناخت را بیشتر کرد که این آدم فرد مناسبی برای من هست یا خیر و این نیاز به ملاک هایی دارد که اساسی ترینش این است که خود را بشناسیم اینکه مثلاً من آدم سختگیر یا راحتی هستم یا آدم اجتماعی یا برای طرف مقابلم چه انتظاری دارم. خیلی از آدم ها حتی خودشان را نمی شناسند چه برسد به طرف مقابل . ما برای شناخت ها ملاک های متفاوتی داریم. هفت عامل وجود دارد.

هفت ملاک برای انتخاب و شناخت کسی که به او تمایل داریم

1.شخصیت آن آدم است یعنی اینکه از نظر شخصیتی این آدم را می پسندم یا خیر. اینکه با شخصیت آن آدم می توانم 30، 40 سال زندگی کنم یا خیر. ممکن است این فرد آدم شوخ طبع یا درون گرایی باشد و خلاصه به لحاظ شخصیتی باید ارزیابی کلی داشته باشیم مثل یک تصویر روشن و دقیق که شبیه تصویر پسر و دختر رویاها نیست بلکه یک تصویر معقولانه و واقعی است.

2.اینکه من از طرف مقابلم می خواهم چه تحصیلاتی داشته باشد اینکه او باید بیشتر از من تحصیل کرده باشد یا کمتر. چون نگاه ما در باور ماست که در زندگی ما تاثیرگذار است.

3.آیا برای من مهم است که او چه شغلی دارد یا اصلا شغلی نداشته باشد مثلاً یک پزشک که هر لحظه ممکن است به بیمارستان برود یا یک هنرمند که کار موسیقی انجام می دهد باید دائم در استدیو یا کنسرت باشد. آیا من این را می خواهم؟

4.اعتقادات و باورهای مذهبی. او چه باورهایی دارد و آیا آن را من او را در این زمینه می پسندم یا نه.

5.موقعیت اجتماعی و فرهنگی خانواده کسی که می خواهم با او باشم. آیا او با ملاک های خانوادگی ما جور است. ما معمولاً با کسانی راحت هستیم و دوست شان داریم که بیشتر شبیه به ماست. اینکه در رفتارهای خانوادگی شبیه به علایق من رفتار می کند یا خیر یا اینکه آیا ما در گفت وگو با او حرف مشترکی داریم. شباهت محیط فرهنگی دو طرف بسیار مهم است.

6.سن. اینکه سن این فرد باید چه اندازه باشد بهتر است معمولاً برای خانم ها پیشنهاد شود آقایان چند سالی بزرگتر باشند. چون سنی عقلی خانم ها کمی بیشتر است و البته نه بسیار زیاد که منجر به تفاوت نسل و باور شود چراکه تفاوت نسل هم منجر به بروز مشکلاتی می شود.

7.کشش و جذابیت. آیا من اصلا از ظاهر این آدم خوشم می آید یا نه. چون اگر این ملاک وجود نداشته باشد در اکثریت موارد افراد به سراغ آدم هایی کشش پیدا می کنند که از آنها خوش شان می آید و این تعهد را دچار مشکل می کند. عکس این قضیه هم صادق است و اگر فقط به خاطر جذابیت و میل به زیبایی این آدم را انتخاب کنم این در ابتدا خوب است اما بعد از مدتی تبدیل به عادت می شود. کسانی که ملاک جذابیت برایشان در اولویت است توجه داشته باشند که برای چند وقت بعد ملاک های دیگر برایشان اهمیت پیدا می کند؛ اینکه اصلا من با این آدم می توانم حرف بزنم یا مسائل مشترکی با هم داریم. متاسفانه بسیاری از ارتباطات خارج از زناشویی و خیانت ها به همین دلیل است.

ازدواج های عجیب اما شدنی

امروزه شاهد ازدواج های جدید و در واقع عجیب و غیر منطقی هستیم مثلاً اینکه یک پسر 20 ساله با دختر یا زنی که بیش از 20 سال یا 10 سال با او تفاوت سنی دارد ازدواج می کند یا برعکس، آیا لزوما این ازدواج ها به شکست می انجامد؟

البته این اتفاق به چند دلیل می افتد که یکی از آنها عدم آگاهی از عواقب تفاوت سنی است یا اینکه یک دختر 20 ساله یک مرد 50 ساله را انتخاب می کند که ممکن است این تصمیم به خاطر موقعیت اقتصادی مرد باشد یا اینکه او می خواهد این فرد را جایگزین پدرخود کند که این موضوع بارها در گروه درمانی ها عنوان شده است. این موضوع به همان عشق بی توقع و بی شرط بر می گردد که ممکن است مادر و پدر آن را از بچه شان دریغ کرده باشند.

البته همیشه این موضوع نمی تواند منجر به اختلاف باشد به خصوص اگر با یک شناخت مناسب اتفاق افتاده باشد. به طور اصولی و منطقی در یک روابط زناشویی یک پسر 20 ساله با زن 50 ساله شاید نتواند حرف مشترکی داشته باشند البته همیشه استثناهایی هم هست اما در ابعاد مختلف روابط زناشویی، نگاه دیگران و احساس دیگران بسیار مهم تر است ولی موارد موفق هم بوده اما ما نمی توانیم این نوع از ازدواج ها را ملاک قرار بدهیم و توصیه کنیم.

در موارد دیگری هم که دختر دو چند سال بزرگتر است باید نکاتی مورد توجه باشد اینکه اختلاف سن خیلی است یا خیر که در غیر این صورت اگر نتیجه ارزیابی ملاک های دیگرمثبت بود از ملاک سن می توان عبور کرد اما سن زیاد ما را به حساسیت بیشتری وا می دارد و شدیدا توصیه می شود در این موارد با مشاورین در ارتباط باشند تا به شناخت آیتم ها بپردازند. چراکه زوج باید از حوادث بعدی این تصمیم آگاه باشند. اینکه آنها می خواهند دیگران از این موضوع باخبر شوند یا اینکه مثلاً دختر مایل است مرد با وجود کمی سنش او را کنترل کند.
دررابطه ای که سن خانم خیلی بیشتر است و قرار است این رابطه به ازدواج بینجامد حتماً باید خانواده ها موافق باشند حتی اگر یکی از دو طرف موافق این موضوع نباشند باعث بروز مشکلات جدی می شود چراکه ما در کشوری زندگی می کنیم که افراد در ازدواج در واقع با یک قوم یا یک نسل ازدواج می کنند و نه مثل زندگی هایی به سبک اروپایی.

عشق در نگاه اول را چگونه انتخاب کنیم

یکی از زیباترین تصاویری که شاید همه افراد از عشق در خاطر خود دارند عشق اول یا عشق در نگاه اول است، آیا این عشق همیشه خوب، دوست داشتنی و برای ساختن یک زندگی مشترک شدنی است؟

عشقی که در نگاه اول به وجود می آید واقعاً زیباست و واقعاً لذت احساس کردن چنین تجربه ای را نمی توان کتمان کرد که برای تمام آدم ها حتماً این اتفاق می افتد یا در دوران جوانی یا بزرگسالی. اما واقعیت این است که اگر این عشق هم با آگاهی و شناخت همراه نباشد آسیب زاست. من می فهمم که هرکس بعد از تجربه عشق اول چنان شیفته طرف مقابل می شود که برای رسیدن به او می خواهد همه را راضی به این انتخاب کند اما اگر این فرد بتواند به این مفهوم فکر کند که قرار نیست آن دو فقط چند روز در کنار هم باشند بلکه حرف یک عمر مطرح است خیلی از مشکلات پیش نمی آید.ما هرلحظه در زندگی مان در حال انتخاب هستیم که هریک از آنها برای ما تبعاتی دارند.
قبول دارم که برخی آدم ها در برخورد با دیگران حتی کسی که دوست شان دارد صادق نیستند که این یک عشق نیست بلکه نیاز است. خیلی از زوجین می گویند من بدون تو می میرم این جمله خود نشان دهنده این است که این فقط نیاز است چون عشق آزادانه است و ما نمی توانیم به آن چنگ بزنیم یا مالک آن باشیم و آن را برای خودمان بخواهیم بلکه باید در لانه عشق را بازبگذاریم تا هر لحظه این پرنده به پرواز درآید و این عشق نباید به خاطر ترحم و نیازباشد بلکه باید برای خود عشق باشد. من معتقدم ما یک نیمه گمشده ای در این زندگی داریم و همیشه کسی هست که این نیمه را پر می کند. زندگی مشترک هم یک پرنده با دو بال است، یک بال از سوی من و بال دیگر کسی که قرار است با او زندگی کنیم.

چند درصد افراد در زندگی های امروز خود چنین احساسی دارند و با نیمه گمشده خود زندگی می کنند؟
متاسفانه خیلی کم است شاید در نسل قدیم زندگی ها خیلی پایدار بود و نه لزوما موفق اما به خاطر تعهدی که داشتند همیشه پایدار بود. البته پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی هم وجود داشته اند که با عشق بی توقع زندگی رویایی داشته اند. اما امروز معمولاً همه به ازدواج سطحی نگاه می کنند و به نیازهای فعلی خود فکر می کنند. به دلیل اینکه آمار دقیق و مشخصی از ازدواج ها موفق نداریم چراکه خیلی ها در زندگی هستند اما راضی نیستند، به این دلیل شاید از هر 10 زوجی که الان برای مشاوره مراجعه می کنند تنها یک زوج احساس رضایت داشته باشند که آمار خوبی نیست چون این موضوع هم برای خود تبعاتی دارد و روی بچه هایی که در این زندگی به دنیا می آیند،زندگی، شغل و انتخاب آنها تاثیرگذار است چراکه ما بدو ن احساس رضایت نمی توانیم خوب تلاش کنیم و درواقع سلامت روانی آدم ها به محیطی که در آن زندگی می کنند وابسته است.

جهت رزرو مشاوره تلفنی و حضوری با این شماره تماس بگیرید 09374071940