در فرهنگ کشور ما جدایی و طلاق کلمه نفرت انگیز و تلخ است.و همه افراد جامعه از این کلمه به شکلی فرار می کنند و سعی دارند به یک زندگی بی لذت وبی بهره تن در دهند اما هر گز از این کلمه یادی نکنند تا عواقب اجتماعی ناشی از طلاق گریبانگیر آنان نشود.


مگر نه این که طلاق و جدایی هم در جای خود بسی گوارا و شیرین است و حیات د وباره ای به فرد مرده از زندگی تنفر انگیز می دهد؟آنچه لزوم طلاق و جدایی را در زندگی چند صد برابر می کند همین ازدواج ها ی سنتی است که فرد تنها مجاز است آشنایی سطحی با شریک زندگی خود پیدا کند و بسیاری از روحیات  و اخلاق های فرد را تا حدود بسیار ابتدایی بشناسد و پس از ازدواج و گرفتار شدن در قوانین سخت ازدواج یا ترس از پرداخت مهریه شروع به شناختن همسر خود نماید.زمانی که عشق های آتشین ناشی از هوس های جنسی فرو کش نمود و زندگی به حالت طبیعی در آمد تفاوت ها و تضادها خود را به نمایش می گذارد.گاهی این تفاوت های اخلاقی و طرز فکرها به قدری زیاد است که زندگی تبدیل به جهنمی می شود ولحظه ها به کام مرد و زن تلخ می گردد.اینجا شریک زندگی بارها و بارها تصمیم به جدایی می گیرد اما در چنین جامعه ای جدا شدن کار ساده ای نیست و از عهده یک فرد خارج است که بتواند با چنین مشکلات کمر شکن به امر طلاق تن در دهد, پس به ناچار به همین زندگی تلخ و مصیبت بار بسنده می کند بدون آنکه روزی طعم شیرین زندگی دلخواه خود را بچشد.
آمار نشان می دهد که در صد بالایی از زندگی های مشترک در جوامع سنتی به شکل نا خواسته و دوام آنها ناشی از عواملی غیر از عشق و محبت است.به شکلی که اگر روزی این موانع جدایی از سر راه برداشته شود بسیاری از زندگی های مشترک فرو می ریزد.و زن و مرد هر کدام راهی به جز زندگی مشترک را انتخاب می کنند.



در جوامع سنتی چون بیشتر افراد جامعه تصمیمات خود را بر اساس اعتقادات و باورهای دینی خود می گیرند وقتی از زندگی خود نا امید می شوند , از منابع مذهبی خود طلب مشورت می کنند.همه این منابع فرد را به ادامه زندگی تشویق کرده و طلاق را عملی بسیاز زشت و ناپسند در تصور او تجسم می نمایند.غافل از اینکه دوام چنین زندگی های نا خواسته بسیار زیان بارتر از فرو ریختن چنین کانون های سرد و بی عاطفه است .چرا که هم عمر دو انسان به پای یکدیگر به بطالت می گذرد و هم فرزندانی که از چنین کانون های سرد بیرون می آیند اگر افراد بزهکار اجتماعی نباشند قطعا افراد افسرده و گرفتار انواعی از بیماری های روحی و روانی هستند که از زنده بودن خود در رنج و عذاب می باشند. در نتیجه جامعه متشکل از این افراد, جامعه ای بی ثبات و بیمار است. و ما شعار می دهیم که آمار طلاق در جامعه ما پایین است .در حالی که به کیفیت چنین خانواده هایی اهمیت نمی دهیم و تصور می کنیم هر خانواده ای که  زیر یک سقف باشد و انسان تولید کند در نهایت منجر به سعادت جامعه می شود!


بسیاری از عوامل ناسازگاری در زندگی مشترک ناشی از نا آگاهی و عدم شناخت کافی زن و مرد نسبت به همدیگر است که موجب بروز توقعاتی بیش از حد توان طرف مقابل می شود.پس هر فرد قبل از تصمیم به جدایی باید ابتدا مشکلات خود و شریک خویش را با روانشناس متبحر در میان بگذارد.چرا که در بسیاری از مواقع ما یک برداشتی از اطراف خود داریم که با واقعیت ها کاملا متفاوت است در چنین مواردی باید افراد آگاه و کاردان حقایق موجود را برای ما موشکافی کنند تا ما به اشتباهات خود پی ببریم و با حقیقت زندگی آشنا شویم.هم اینکه اگر شریک زندگی ما حقایق زندگی را به خوبی دریافت نکرده و نسبت به بسیاری از وظایف خود بی توجه است فرد دومی که خود او برگزیده و نسبت به دانش و آگاهی او ایمان دارد مسائل مختلف زندگی و تفاوت های موجود میان زن و مرد و نوع انتظاراتی که از همدیگر دارندرا برای او تشریح کند. بعد از آن زن و مرد بایدفرصت کافی به همدیگر بدهند تا به مرور زمان همراه بردباری و گذشت خود را با این واقعیت های زندگی منطبق کنند.و تنها هنگامی تصمیم به جدایی بگیرند که مطمئن شوند از هیچ راهی نمی توانند زندگی دلخواه خود را با چنین فردی ادامه دهند.


از جمله عواملی که موجب می شود افراد جامعه به زندگی ناخواسته تن در دهند و سختی های زندگی بدون عشق و محبت را تحمل کنند اما دم از طلاق و جدایی نزنند عبارتند از:


1-     زشتی کلمه طلاق در سطح جامعه و قوانین و توصیه های مذهبی


این زشتی موجب می شود تا فرد حیثیت و آبروی آینده اجتماعی خود را در خطر دیده و در سطح اجتماع احساس حقارت و نا امنی کند.گویی در جامعه ما مطلقه فرد گناه کارو بی اراده ای است که هر لحظه ممکن است گرفتار افراد هوسباز شود.از نظر مذهبی هم گفته میشود زشت ترین کلمه در نزد خدا طلاق است.


2-     عدم وجود قوانین مناسبی که ضامن برقراری حقوق زنان باشد .


شما اگر به قوانین مربوط به طلاق نگاهی بیفکنید خواهید دید که قانونگذار کوچکترین توجه ای به حقوق یک زن نداشته و به زن به عنوان یک انسان آزاد ننگریسته است و او را موجود درجه دوم تصور کرده است.بعنوان مثال اگر زنی از زندگی مشترک خود خشنود نباشد و فقط بخواهد به میل خود از این زندگی جدا شود شرط لازم برای به اجردر آمدن این حکم رضایت مرد است اگر چه زن از حق مهریه خود گذشت کند.


3-     ترس از عدم توانایی زنان برای تامین یک زندگی حداقل


4-     باز پرداخت مهریه


5-     ترس از عدم موفقیت برای ازدواج مجدد


6-     وجود فرزند در زندگی مشترک


7-     قوانین سخت و دست و پا گیر موجود در مورد طلاق


8-     فقر فرهنگی جامعه و خانواده ها در مورد نوع برخورد با افرادی که طلاق گرفته اند.


9-     عدم آموزش مردان و زنان در مورد روانشناسی طلاق و قوانین مربوط به آن.

 

https://t.me/entekhab123

مرکز روانشناختی و مشاوره انتخاب

📞تلفن هماهنگی جهت تعیین وقت قبلی:

0922-638-0616  سلحشور

مرکز مشاوره تلفنی