همه می میرند و رفتن را تجربه می کنند، اما در میان جانداران، تنها انسان است که از مرگ خود خبر دارد و پایان خویش را انتظار می کشد.
همه می میرند و رفتن را تجربه می کنند، اما در میان جانداران، تنها انسان است که از مرگ خود خبر دارد و پایان خویش را انتظار می کشد. مرگ، مساله ی آدمیان است زیرا بر خلاف سایر موجودات، از مرگ خویش آگاه اند. به دلیل همین اگاهی از مرگ است که نظام های عقیدتی، همواره در طول تاریخ پا برجا بوده اند. نظام های الاهیاتی به وجود آمدند تا بتواند به پرسش از مرگ پاسخ گویند. اما در هر حال، این مرگ است که طعم تلخ ناپایداری را در دهان آدمی می چکاند و نا امنی وجودی را در پنهان ترین و عمیق ترین زوایای روح می نشاند.
آدمی در طول تاریخ از مرگ هراس داشته است اما گویی انسان دنیای کنونی، هراسی چندین برابر از مرگ دارد، از این رو آن را از ساحت آگاهی خود بیرون می راند و انکار می کند. آگاهی از مرگ را به هر طریق ممکن، سرکوب کرده و نادیده می گیرد. واپس راندن آگاهی از مرگ به پستوخانه ی ذهن و ضمیر ناخودآگاه، تا جایی پیش روی می کند که شخص از سر توهم احساس می کند: این دیگری است که می میرد، من نمی میرم. اما در نهایت می داند که نادیده گرفتن و سرکوب مرگ آگاهی، دردی را دوا نمی کند، به ویژه وقتی با مرگ خویشان و نزدیکان و همسایگان مواجه می شود. گاهی مرگ در همین نزدیکی به نظاره می نشیند و خود را نشان می دهد و در پرده پنهان می شود. ما آدمیان، کم و بیش، تجربه ی رویارویی با مرگ را به انواع شیوه ها داشته ایم. گاهی حتی قطراتی از آن را نوشیده ایم. (فراموش نمی کنم سقوط در رودخانه ی پر آب و با جریان تند را که در پنج سالگی برایم اتفاق افتاد. لحظاتی را در آغوش مرگ بودم و با او سخن می گفتم. ابتدا ترس و کمی بعد، ترس جای خود را به حس پرواز و سبک شدن و با هستی به وحدت رسیدن، به سراغم، آمد. تجربه های دیگر مواجه شدن با مرگ را نیز به خاطر دارم ) همان گونه که سپهری سروده است:
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه میدانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
تا همین چند دهه ی گذشته بود که گورستان ها در نزدیکی روستا و در کنار خانه ها قرار گرفته بود و مردگان، گویی همنشین زندگان بودند. کسی که می مرد، در همین نزدیکی به گورش می سپردند. همه می دانستند پس از زندگی و حیات، در کنار خانه ی خود و فرزندانش به خاک سپرده می شود. روستایی در خانه اش و در کنار فرزندان و همسایگان و نردیکانش و در حضور آنها، بی آن که احساس تنهایی کند، خود را به مرگ تسلیم می کرد. او در آغوش دوستان و آشنایانش، به جهان لبخند می زد و چشم هایش را می بست. ساکنان روستا نیز هر روز از کنار مردگان می گذشتند و با گوشه ی چشمی؛ آنها را بدرقه می کردند. مرگ و زندگی در جهان سنت، به وحدت رسیده بود و هر یک از دو شق مرگ و زندگی، همدیگر را معنا می کرند. ثنویتی در کار نبود.
اکنون، گورستان ها را از محیط زندگی و از منظر ساکنان شهرها بیرون برده اند. در این سوی شهر، زندگی در جریان است و در آن سوی دور دست، مردگان، در خاک خفته اند. انسان امروز با طرد مردگان و تبعید آنها به بیرون از شهر، مرگ را انکار می کند و یا دست کم تلاش می کند آن را فراموش کند. او حتی از دیدن فرد محتضر می ترسد و از او کناره گیری می کند و با خود می گوید هنوز زنده ام. از حضور در نزد فرد مشرف به موت می گریزد زیرا از دیدن او، به یاد مرگ خود می افتد و مرگ آگاهی بر جانش رخنه می کند. او می میرد و می داند که می میرد، بنابر این باید به هر حیله ای، یاد مرگ را از خود دور کند. فراموشش نماید. زیرا" آسان نیست که هر دم سراپا خبردار از مرگ، زندگی کنیم. درست مثل آن است که به خورشید خیره شویم. فقط چند لحظه می توان تاب آورد." چشم های انسان دنیای کنونی تاب خورشید را ندارد. اما انسان عصر سنت خیره به واقعیت مرگ می نگریست و چشم هایش را نمی بست و می توانست زندگی کند. انزوا و "تنهایی دم مرگ" (نام کتابی از الیاس)، موجب شده است که ترس از مرگ فزونی گیرد. امروزه آرامش مردن در میان خانه و خانواده از انسان جهان جدید دریغ می شود. مردن در تنهایی اتاق های بیمارستان، سخت ناگوار می آید."ناتوانی ما در یاری دادن و محبت کردن به افراد دم مرگی که حین جدایی از دیگر آدمیان بیش از همیشه به چنین یاری و محبتی نیاز دارند، و دلیل ناتوانی مان چیزی نیست جز این که مرگ دیگری یادآور مرگ خود ماست" تماس با شخص در حال مرگ، و یا پاگذاشتن به گورستان، آرامش بی حفاظ و لرزان و ناپایدار ما را در هم می ریزد و مرگ را به صورت واقعیتی گریزناپذیر به ما نشان می دهد. امروزه، مرگ و مردن از جریان زندگی اجتماعی حذف شده است. اغلب افراد سعی می کنند، روی از فرد محتضر برگردانند و" این تجربه ی تلخی برای محتضران است. آنها در عین حال که هنوز زنده اند، پیشاپیش مطرود گشته اند."
انسان جهان مدرن نمی خواهد به محدودیت، تناهی و به تعبیر یاسپرس، به موقعیت مرزی خود، اعتراف کند. نمی خواهد به کرانمندی و مرزهایی که در آن جا همه چیز تمام می شود، بیندیشد. از هر وسیله ای برای فراموش کردن، سرکوب کردن و واپس راندن آگاهی از مرگ استفاده می کند. شیوه ی برگزاری مراسم ختم مردگان، نشان می دهد که تلاش جدی دارد تا مرگ را فراموش کند. آذین های گل، پذیرایی با میوه های رنگارنگ، فیلمبرداری، حتی کارت دعوت فرستادن و .... همه از این رو است که لبه های تیز مرگ آگاهی را کند کنند و از مرگ، نشست خوشایندی را ترتیب دهند.
از یاد مرگ می توان گریخت، اما از خود مرگ چطور؟
مرگ اندیشی به معنای فرو رفتن در خود و گریستن بر رفتن این و آن نیست. مرگ اندیشی در مصیبت ماندگی و افسرده نشستن و غم زده برخاستن نیست. مرگ اندیشی، زندگی را رها کردن و در افسوس زمان از دست رفته، زانوی غم به بغل گرفتن نیست. مرگ اندیشی، زار زدن و گریان بودن و ترک لذت ها نیست. مرگ اندیشی، ترس و هراس از رفتن و تنهایی نیست. مرگ اندیشی، در مقابل زندگی و حس شورمندانه ی عشق ورزیدن نمی نشیند. می توان عاشق بود، می توان از زندگی لذت برد، می توان تبسم بر لبها داشت، می توان دلی مملو از شادی و سر زندگی داشت، و می توان در کنار این ها، مرگ اندیش هم بود. مرگ در دور دست ها و چیزی در بیرون ما نیست. ما مرگ خویش را همواره بر دوش می کشیم.
هر لحظه ممکن است زمین زیر پایمان سست شود و عدم تهدیدمان کند و اجل ما را با خود ببرد. مرگ، واقعیتی در بیرون ما نیست، بلکه امکانی است که در هستی خود "من" نهفته است. (به این نکته ی هایدگر برخواهم گشت)
مرگ، شخصی ترین و حتمی ترین واقعیت درونی من است. "من می میرم" . من به تنهایی این رنج را بر دوش می کشم و هیچ کس دیگر نمی تواند آن را از دوش خسته ی من بردارد و به جای من بمیرد و یا دست کم با مردن من همراهی کند. آن گونه که نزد هندوها مرسوم بوده است که با مردن شوهر، زن نیز همراه شوهر و در کنار او سوزانده می شده است تا رنج تنها رفتن را بر همسر خود هموار کند، او نمی دانسته است با این کار ، رنجی از همسرش کم نخواهد شد و در نهایت باید این راه را به تنهایی طی کند. همان گونه که فراعنه ی مصر، بردگان را با خود و در گوری نزدیک خود قرار می دادند تا در آن وادی تنها نباشند و مانند کسانی که در ایران مقبره ی خانوادگی تهیه می کنند تا در کنار یکدیگر بمیرند و ترس از مرگ با بودن در کنار خانواده، کاهش دهند. کدام بودن؟ اساسا مرگ بودن را از میان برمی دارد. با این همه شیوه های عقیم و سترون، آن هندو و آن سلطان مصر و ایرانی که در مقبره ی خانوادگی خویش خفته است، در تنهایی خویش با مرگ رو در رو شده اند.
ما تنها زاده می شویم و تنها می میریم و به تعبیر قرآن، تنهای تنها ( انفرادی) در محضر عدالت، حاضر می شویم. این همان ویژگی اگزیستانسیال آدمی است. در آمدن به این سرای و خروج از آن، تنها است و تنهایی را در عمیق ترین وجود خود در می یابد. بر تنهایی خویش آگاه است و خود را در مسیر زندگی اش نیز تنها می یابد. مرگ اندیشی، ما را با تنهایی وجودی مان آشنا می کند. و این دومین ویژگی آدمی است که او را از سایر موجودات جدا می کند. آدمی تنها است و می داند که تنها است. هم چنان که می میرد و می داند که می میرد. اما در این میان " ابر مرد کسی است که برای تحمل اندیشه ی بازگشت جاودان، قدرت کافی دارد" (وال) سه گونه اضطراب آدمی که پل تیلیش از آن سخن می گوید عبارت است از اضطراب مرگ، اضطراب بی معنایی . اضطراب از گناه و محکومیت. آگاهی از این تهدیدات سه گانه است که آدمی با تشویش و اضطراب مواجه می کند. اضطراب وحودی از نظر تیلیش به این معنا است که "به هستی در شکل ذاتی آن تعلق دارد و نه به حالتی غیر طبیعی در ذهن، مانند اضطراب عصبی). پل تیلیش توضیح می دهد که هراس از مرگ، بنیانی ترین اضطرابی است که از آن چاره نیست و هر کوششی برای رفع این اضطراب بی نتیجه می ماند و هیچ استدلالی نمی تواند آدمی را متقاعد کند و او را به آرامش برساند. تیلیش به رابطه و نسبت میان فردیت و اضطراب مرگ اشاره کرده است و معتقد است که گرچه در فرهنگ های جمع گرا، اضظزاب مرگ از میان نمی رود اما به میزانی که فردیت گسترش یافته است هراس از مرگ نیز فزوده شده است. شماید به این دلیل است که فردیت، زیستن فردی و مسئولیت های حتمی آن را به دنبال دارد.
جملات نقل قول که داخل گیومه آمده است و خواهد آمد، از منابع زیر استخراج شده است. مطالعه ی این منابع ضروری ترین کاری است که باید انجام داد.
علی زمانیان
۱- نهج البلاغه، امام علی
۲- اندیشه ی هستی، ژان وال، ترجمه باقرپرهام
۳- فلسفه ی کی یر کگور، سوزان اندرسون ترجمه خشایار دیهیمی
۴- زندگی در این جا و اکنون، آبراهام مازلو، ترجمه مهین میلانی
۵- مرگ و فلسفه، جف مالپاس، ترجمه گل بابا سعیدی
۶- خیره به خورشید، اروین یالوم، ترجمه مهدی غبرایی
۷- انسان و مرگ ، دکتر غلامحسین معتمدی
۸- تنهایی دم مرگ، نوبرت الیاس، ترجمه امیدمهرگان
۹- شجاعت بودن، پل تیلیش، ترجمه مراد فرهاد پور
۹- فصلنامه ی ارغنون با عنوان مرگ
۱۰- در ستایش مرگ (رمان) - ژوزه ساراماگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.