صحبت از مرگ - عامل پایان بخش تمام توهم ها و تلذذ های کودکانه وجنون آور - همیشه و همه جا دردآور است. مرگ که از میان تمام  حقایق زندگی بدیهی ترین و غیرقابل انکارترین است، مفهومی است که خواسته یا ناخواسته و به شیوه های مختلف از صحبت پیرامون آن طفره می رویم. با اینکه از سنین کم یاد می گیریم که مرگ روزی فرا می رسد و گریزی از آن نیست و با افزایش سن قطعیت آن را باور می کنیم ولی باز هم از فکر اینکه روزی به ناچار باید زندگی را ترک کنیم، به گونه ای هوشیار و ناهوشیار دوری می کنیم. یکی از دلا یل اصلی چسبیدن به گهواره زندگی - گهواره ای که بیشتر بخشنده رنج است تا آرامش - و فرار از مرگ، ترس ریشه ای انسان نسبت به نیستی است.

دکتر اروین یالوم روانپزشک اگزیستانسیالیستی و نویسنده کتاب زیبای «روایت هایی از روان درمانی» پیرامون ترس از مرگ و طفره از آن می نویسد: «... برای کنار آمدن با واقعیت مرگ، زیرکانه راه هایی برای مبارزه با آن پیدا می کنیم که همگی مبتنی بر انکار (daseb - benial) هستند. وقتی کودکیم برای گریز از اضطراب مرگ با ریشخند تلخی اش را می گیریم، آن را به مبارزه می طلبیم و در پناه همراهی دوستان و شکلا ت و پفک فیلم های ترسناک می بینیم. بزرگتر که می شویم مرگ را از ذهنمان دور می کنیم، به آن صورت خوش می دهیم (بازگشت به موطن اصلی، الحاق به خدا، آرامش ابدی و غیره)، به مدد اسطوره های مذهبی و غیرمذهبی منکر آن می شویم و با کارهای ماندنی - مثل بچه دار شدن - به جستجوی جاودانگی می رویم...» در همین رابطه نیز پل تیلیش (1952) عالم الهیات به شرایط ذاتی در وجود اشاره می کند که ما را به گریختن از آگاهی خیلی زیاد اغوا می کند. این شرایط ما را دچار وحشتی می کند که اضطراب وجودی (Anxiey existential)  نام دارد. اولین منبع اضطراب، در نظر روانشناسان اگزیستانسیالیستی، از آگاهی زیاد ما نسبت به اینکه در یک زمان نامعلومی باید بمیریم ناشی می شود:  هستی، مستلزم نیستی است.
بیشتر بزرگترها وقتی صحبت مرگ یا مردن پیش می آید از آن شانه خالی می کنند و با بیان اینکه برای صحبت درباره این موضوع با جوان ترها صلا حیت ندارند، با عذرخواهی خود را کنار می کشند. به نظر می رسد که بحث درباره مرگ،  ناراحتی، اضطراب، سردرگمی و رفتار بازدارنده را در بزرگترها برمی انگیزد. با این که مساله چگونگی رویارو شدن کودکان با مرگ و سازگار شدن با آن واقعیتی است غیرقابل انکار و هرچند که با توجه به مقدمه فوق عادت جمعی، سکوت در این زمینه را بهتر از بحث علمی می داند، لیکن عقل سلیم بحث علمی و کاربردی را مفیدتر می داند. بنابراین در این فرصت کوتاه امیدواریم که ابعاد این مساله پیچیده را در حد توان بکاویم.


رویارویی کودکان خردسال
با داغدیدگی

کودکان به طور کلی نمی توانند بیاموزند چگونه با مساله مرگ کنار بیایند. شاید علتش آن باشد که بزرگترها پاسخ های لا زم را به آنان نمی دهند یا رفتارهای درستی را در این مورد ابراز نمی دارند. غم و اندوه بر جای مانده در کودک می تواند در آینده به مشکلا ت شخصی، غیرشخصی یا اجتماعی منجر شود. عوامل زیادی در محیط و اطراف کودک وجود دارد که به تصوراتی غلط درباره مرگ در او می انجامد. در رسانه ها اغلب مرگ واقعه ای دردناک و خشن و با آداب و رسوم تکان دهنده تصویر می شود. بزرگترهایی که در زندگی کودک هستند، ممکن است واکنشی منفی نسبت به مرگ نشان دهند. آنان اغلب با امتناع از بحث درباره مرگ و پنهان کردن احساس خود درباره آن، می کوشند کودک را در برابر ترس از مرگ محافظت کنند. درک واکنش های بزرگترها نسبت به مساله مرگ می تواند برای کودکان دشوار باشد. آنان ممکن است فکر کنند که ایشان سبب مرگ هستند و به نحوی در آن تاثیر داشته اند یا به این نتیجه برسند که مرگ مجازات کار بدی است که مرتکب شده اند. این بدفهمی ها و سو»برداشت ها موجب ترس و اضطراب بی اساس در آنها می شود. توضیحات و توجیهاتی که بزرگترها نیز با بکار بردن تعابیر خوب و خوشایند به کار می برند، اغلب به تصورات نادرست در کودکان دامن می زند. مثلا  وقتی به کودک گفته می شود که شخص فوت شده «تنها به خواب رفته است» یا «خدا او را طلبیده است»،  در کودک ممکن است ترس از «خواب» یا ترس از اینکه «خدا» شخص را از این جهان به جهان دیگر می برد، پدید آید. تلا ش های اشتباه در رابطه با تعلیم راه و رسم کنار آمدن با مرگ به کودکان، بر این فرض مبتنی بوده اند که کودکان مرگ را به طور کامل نمی فهمند و اگر هم می فهمند به صلا ح آنها نیست در مورد آن اطلا عات کسب کنند. در نتیجه بسیاری از پدر و مادرها چنین نتیجه گرفته اند که نباید کودکان را با تجربه مرگ آشنا کنیم. آنها به بچه ها نمی گویند چرا فلا نی مرده و چطور مرده است. همچنین بچه ها را در مراسم کفن و دفن و عزاداری شرکت نمی دهند و حتی آخر کار بودن مرگ را انکار می کنند. گوداس (1992) معتقد است که بزرگترها به این دلیل در مورد مرگ به بچه ها اطلا عات نمی دهند که خودشان از مرگ فرار می کنند و از آن بیزارند و بحث توان فهم و کنار آمدن با مرگ در میان نیست!
اما با وجود آنکه والدین سعی می کنند کودکان به مرگ فکر نکنند، بچه ها در طول زندگی به این پدیده برخورد می کنند یا به دنبال مرگ حیوان خانگی خود یا به دنبال تماشای مرگ انسان ها در برنامه های تلویزیون (که معمولا  و متاسفانه با خشونت نیز همراه است) و مرگ حیوانات در جاده ها یا مرگ انسان ها وحیوانات در قصه ها و افسانه ها. بنابراین تمام بچه ها به مرگ فکر می کنند ونگران مرگ بودن و سوال داشتن درباره مرگ یکی از جنبه های «طبیعی» رشد آنهاست. چهار مشکلی را که کودکان دچار غم و اندوه ناشی از فقدان اطرافیانشان باید بر آنها غلبه کنند عبارتند از: 1- قبول کردن واقعیت مرگ عزیزشان 2- کنار آمدن با رنج یا حالت عاطفی ناشی از مرگ عزیزشان  3- سازگار کردن خود با محیطی که در آن قبلا  والدین یا خواهر و برادر فوت شده خود زندگی می کردند و اینک او در کنارشان نیست 4- جایگزین کردن شخصی دیگر به جای شخص از دنیا رفته در زندگی خود و در عین حال زنده نگهداشتن یاد و خاطره او در ذهن.

حضور در تشییع جنازه

یکی از سوالا ت مهم پدر و مادرها این است که چقدر بچه ها را در وقایع متعاقب مرگ متوفی شرکت بدهند؟ و آیا بچه ها باید در مراسم تشییع جنازه شرکت کنند یا خیر. ادبیات بالینی نشان می دهد نباید کودکان را از حضور در مراسم تشییع جنازه محروم کنیم و در عین حال نباید آنها را مجبور کنیم در این مراسم شرکت کنند. همچنین ادبیات بالینی نشان می دهد حضور در مراسم تشییع جنازه عملا  به سازگاری هرچه بیشتر کودک با مرگ متوفی کمک می کند.
پژوهشگران تحقیقی بر روی 38 کودک 5 تا 12 ساله که اخیرا یکی از والدین آنها مرده بود، اجرا کردند. تقریبا اکثریت آنها (یعنی 92 درصد این کودکان) در تشییع جنازه شرکت کرده بودند. اکثر پدر و مادرها و کودکان حاضر در این تحقیق می گفتند هم از بچه ها انتظار می رفت در تشییع جنازه شرکت کنند و هم خود بچه ها می خواستند در مراسم شرکت کنند. با اینکه 21 درصد این بچه ها در جریان تشییع جنازه واکنش های نامطلوب نشان داده بودند (مثلا  به شدت گریه کرده بودند) ولی بین حضور آنها در تشییع جنازه و واکنش های آنها در این مراسم با ناسازگاری در 2 ماه بعد رابطه ای دیده نمی شد. جالب اینکه والدین و بچه ها در ارزیابی واکنش های نامطلوب، اختلا ف نظر داشتند; یعنی پدر و مادرها همیشه نمی دانستند بچه ها چه موقع خیلی ناراحت هستند. اگرچه از بچه های خیلی بزرگتر بیشتر انتظار می رفت در تشییع جنازه شرکت کنند ولی حضور در مراسم و واکنش های نامطلوب با سن کودک رابطه نداشتند.
چون کودکان باید به صورت عینی و ملموس به آخر کار بودن مرگ پی ببرند، گاهی اوقات مجبور می شویم کارهایی کنیم که به مذاق والدین و بزرگترها خوش نمی آید. برای مثال به دختربچه 2/5 ساله ای که جسد مادرش را در گورستان محل کفن و دفن می دید اجازه داده شد چند بار در تابوت را باز کند و ببندد و با مادرش خداحافظی کند; بچه های بزرگتر نیز گاهی اوقات اعمال به ظاهر مسخره ای انجام می دهند یا نابجا می خندند چون دستپاچه شده اند و نمی دانند باید چه کار کنند. هر کودکی نگرانی هایی دارد و باید به نگرانی های او رسیدگی کنیم، حتی اگر نگرانی های خود را به زبان نیاورد. وقتی کودکان، پدر یا مادر خود را از دست می دهند سخت نگران می شوند که اگر والد دیگر خود را از دست بدهند چه می شود و به خاطر همین نگرانی دائما در این باره سوال می کنند. در چنین مواردی والدی که زنده است باید ضمن دلداری به کودک و آرام کردن او به صراحت بگوید اگر چنین اتفاقی بیفتد چه برنامه ای دارد; برای مثال بگوید «اگر من مردم، خاله نرگس از تو مراقبت خواهد کرد.» از آنجا ذهن کودکان خردسال عینی (Concrete)  است نه انتزاعی، لذا پاسخ های والدین نیز باید کاملا  عینی و ملموس باشد. روانشناسان پیشنهاد می کنند که پدر و مادر مطمئن شوند که خود بچه ها می خواهند در تشییع جنازه شرکت کنند، نه اینکه آنها را مجبور به این کار کنند. آنها باید از فرزند خود بپرسند آیا دوست دارد در مراسم شرکت کند یا خیر. برای مثال به فرزندشان بگویند «بعضی از بچه ها در این جور مراسم شرکت می کنند و بعضی هم شرکت نمی کنند. تو کدام را انتخاب می کنی؟» البته کودکان باید بدانند در تشییع جنازه  و مراسم یادبود چه کار کنند یا چه اتفاقی می افتد، لذا کسی که خیلی متالم نیست باید به سوالا ت آنان جواب بدهد و آنان را راهنمایی کند.
نکته ای که می بایست در این گونه مراسم بدان توجه کرد این است که تحت هیچ شرایطی از فریاد و سوگواری فرد بازمانده (چه کودک چه بزرگسال) جلوگیری نکنیم. پژوهش ها نشان داده اند هنگامی که فرآیند سوگ کامل طی  نمی شود، یکی از عواقب احتمالی آن افسردگی شدید است. لذا  باید فرد کاملا  راحت و آزادانه به سوگ بپردازد تا تخلیه هیجانی (Catharsis) همه جانبه صورت بگیرد.

فهم کودکان از مفهوم مرگ

این فرض که کودکان، مرگ را به طور کامل نمی فهمند هم درست  است  هم نادرست و به سن کودک وابسته است.
درک کودکان کمتر از 3 سال آن قدر رشد نیافته است که در برابر مرگ واکنش نشان دهند. کودکان سنین 2 تا 6 سال خود محور هستند یعنی همان چیزی را که در لحظه تجربه می کنند می فهمند و نمی توانند دیدگاه دیگران را در نظر بگیرند. شواهد نشان می دهد کودکان در این مرحله فهم ناقصی از چهار مولفه اصلی مرگ دارند. این چهار مولفه عبارتند از: 1- برگشت ناپذیری مرگ (یعنی نمی فهمند جسم متوفی دیگر زنده نمی شود) 2- همگانی بودن مرگ (یعنی نمی فهمند هر موجود زنده ای می میرد) 3- نمی فهمند بعد از مرگ تمام علا یم حیاتی شخص قطع می شود (یعنی متوجه نیستند متوفی  دیگر نمی تواند غذا بخورد، احساس کند، بفهمد و...) 4- نمی فهمند که مرگ ناشی از رویداد خاصی است (مثل بیماری، کهولت، سانحه و...) در ضمن چون خردسالا ن دنیارا براساس تجارب خود معنا می کنند، مرگ را با تعابیری مثل خواب، جدایی و مصدومیت که تجارب رایج پیش دبستانی ها هستند، توجیه می کنند. کودکان بین 7 تا 10 سالگی رفته رفته به همیشگی بودن مرگ پی می برند ولی برای خودشان مرگی متصور نمی شوند، یعنی فکر می کنند فقط آدم های پیر می میرند. مضاف بر اینکه در این سنین مرگ را به علل بیرونی (مثل بیماری، جراحت، مصدومیت) ربط می دهند نه به علل زیست شناختی. اما در نوجوانی یعنی از حدود 12 سالگی به بعد و با آغاز تفکر انتزاعی درک کودکان از مرگ کامل می شود و نظرات انتزاعی هم در برداشت های آنان جا می گیرد. هرچند مطالعات نشان می دهند کودکان لزوما این زنجیره رشدی را به ترتیب یاد شده طی نمی کنند ولی در کل اصول و ترتیب فهم از مرگ مشابه همان موارد یاد شده است. همچنین تعجب آور نخواهد بود کودکانی که تجربه ای درخصوص مرگ دارند، مرگ را بهتر می فهمند. بدین معنی که تجربه کردن مرگ عزیزان، یا تجربه کردن مرگ حیوانات خانگی به ویژه در خردسالی،  فهم مرگ را شتاب می بخشد.


سازگاری کودکان با مرگ

کودکان در هر رده سنی وقتی یکی از عزیزان خود به ویژه پدر و مادر یا بستگان نزدیک خود را از دست می دهند در معرض مشکلا ت رفتاری و هیجانی به ویژه افسردگی قرار می گیرند. همچنین وقتی متوفی پدر یا مادر است کودک علا وه بر فقدان او، یک رشته فقدان های ثانوی را نیز تجربه می کنند; فقدان هایی مثل از دست دادن برخی امکانات مالی، کاهش دسترسی کودک به والد دیگر و فقدان هایی که معلول تغییر نقش ها و مسوولیت ها در خانواده هستند.
واکنش فوری کودکان به مرگ عزیزان عبارتند از اضطراب شدید،  گریه و بداخلا قی، وابستگی شدید، مشکلا ت مرتبط با جدایی، افزایش پرخاشگری، کابوس و مشکلا ت خواب، ترس از مصدومیت، مشکلا ت مرتبط با توالت رفتن، بی اشتهایی،  بی قراری، از دست دادن تمرکز حواس و مشکلا ت یادگیری. اگرچه بسیاری از نشانه هایی که بلا فاصله پس از مرگ عزیزان پدید می آیند، 6 تا 12 ماه بعد به تدریج کم می شوند ولی مشکلا ت بعضی از بچه ها ادامه می یابند.
محققان عوامل میانجی زیادی را برشمرده اند که در سازگاری بلندمدت کودکان با مرگ عزیزان نقش دارند این عوامل عبارتند از شرایط مرگ عزیزان، مراسمی که خانواده برگزار کرده  است،  سازگاری روانی کودک قبل از مرگ عزیز از دست رفته، عملکرد مراتب یا والد اصلی کودک، میزان استرس کودک و حمایت های اجتماعی موجود. حضور بزرگسالی که نیازهای کودک را برآورده کند و به او اجازه حرف زدن بدهد، بیش از هر عامل دیگری به کودک کمک خواهد کرد فرآیند سوگواری را طی کند. اخیرا تحقیقی نشان داده است «ارتباط آزاد و آرامش بخش» می تواند سازگاری کودکان داغدیده را بیفزاید. چند پژوهشگر 83 خانواده را که بچه های دبستانی داشتند و در آنها پدر یا مادر در 18 ماه گذشته بر اثر سرطان فوت کرده بودند، بررسی کردند و دریافتند بهترین پیش بینی کننده سازگاری کودک، نظر وی در مورد میزان راحت بودن ارتباط با والد بازمانده است.
تحقیق دیگری می گوید علا وه بر سلا مت روانی و توان کنار آمدن والد بازمانده، جنسیت کودک هم مهم است،
هر چند هنوز نمی دانیم پسرها از مرگ عزیزان خود بیشتر ضربه می خورند یا دخترها، با این حال برخی تحقیقات نشان داده اند پسرها بیشتر از مرگ والدین ضربه می خورند و دخترها بیشتر از مرگ خواهر و برادر، خصوصا از مرگ خواهر. همچنین تحقیق جدیدی در سال 2000 نشان می دهد ماهیت مرگ نیز بر سازگاری کودک تاثیر می گذارد: بچه های پدرو مادرهایی که بر اثر خودکشی مرده  بودند، بیش از بچه های پدر و مادرهایی که بر اثر سرطان مرده بودند، نشانه های افسردگی داشتند. هر چند که این نکته نیز نباید نادیده گرفته شود که کودکان «پدر و مادرهایی که بر اثر خودکشی مرده بودند» قبل از مرگ والدین خود، مشکلا ت روانی بیشتری داشتند; دلیلش هم تا حدودی این است که مشکلا ت (برای مثال جدایی والدین) و بحران های خانوادگی آنها بیشتر بود.
پژوهشگر مردم شناس مشهوری به  نام کوبلر راس در مطالعه ای که بر روی بیماران علا ج ناپذیر انجام داد، مراحلی را که بیشتر بیماران و خانواده هایشان در رویارویی با مساله مرگ طی می کنند، مشخص کرد. نخستین واکنش انکار مساله است: «نه، من نخواهم مرد». دوم، شخص بیمار و خانواده اش از موقعیت پیش آمده به خشم میآیند: «چرا این مساله باید برای من اتفاق بیفتد نه کس دیگر؟». مرحله سوم مرحله تضرع و دعا به درگاه خداوند است. افراد ممکن است به درگاه خداوندی دست به دعا شوند و با خود بگویند اگر خدا آنان را یا شخص عزیز و نزدیکش را از دنیا نبرد، از آن به بعد در زندگی شخص خوبی خواهند بود. وقتی شخص می بیند دیگر از مرگ گریزی نیست و واقعیت مردن برایش مسجل و حتمی می شود، معمولا  واکنش او افسردگی است. بسیاری از روانشناسان (برای مثال تامپسون 1996) معتقدند کودکان نیز همان مراحل اندوه از مرگ را طی می کنند که کوبلر راس بیان می کند. واکنش های کودکان این هاست: 1- هول شدن، انکار کردن، باور نکردن و بهت زده شدن 2- بی تفاوتی آشکار 3- تغییرات فیزیولوژیکی مانند خستگی، بی اشتهایی، سردرد و دیگر نشانه های جسمی 4- سیر قهقرایی 5- هیجانات شدید، رفتار برون ریزانه، احساس گناه یا سرزنش خود و دیگر هیجانات تحمل ناپذیر.


راهبردهای درمانی و کمک کننده

اولین و مهمترین گام در این زمینه این است که دریابیم وضعیت کودک سوگ بهنجار است یا افسردگی بالینی؟ در این مورد مدت و شدت واکنش کودک حائز اهمیت است (هر چند کسی نمی تواند بگوید که سوگ چه قدر طول بکشد بهنجار تلقی می شود). معمولا  واکنش های کودک چند هفته بعد از مرگ عزیزان فروکش می کنند اگرچه در سالگردها، یادبودها و تعطیلا ت مجددا تشدید می شوند. عوامل دیگری را که باید در این زمینه در نظر بگیریم عبارتند از اضطراب، احساس گناه یا مقصر بودن، انکار احساسات و حرف نزدن درباره مرگ. راه هایی وجود دارند تا بفهمیم آیا سوگ بهنجار کودک به افسردگی بالینی تبدیل شده است یا خیر. کودکان سوگوار گهگاه کارهای لذت بخش هم انجام می دهند ولی کودکان افسرده با لذت بردن خداحافظی کرده اند، وانگهی کودکان افسرده احساس بی ارزش بودن می کنند در حالی که کودکان سوگوار مشکل عزت نفس ندارند.
نکته مهم دیگر اینکه اگرچه ضربه روانی و سوگ  نشانه های مشترک زیادی دارند ولی نشانه های ویژه ضربه روانی (برای مثال گوش به زنگ بودن، تجربه کردن مجدد حادثه در رویاهای شبانه و بازی های تکراری، اشتغال ذهنی با برخی جنبه های ضربات روانی و فرار از یادآورنده ها) گاها جلوی فرآیند سوگواری را می گیرند و همان طور که پیش از این ذکر شد سوگواری بلوکه شده ممکن است به افسردگی شدید منجر شود. بنابراین والد بازمانده و روانشناس بالینی باید مداخله خود را ابتدا به ضربه روانی معطوف کنند و زمانی به سوگ کودک بپردازند که نشانه های ضربه روانی برطرف شده باشد.
به طور خلا صه روش های  مشاوره و کمک به کودکانی که با مرگ عزیزی روبه رو بوده اند، به قرار زیر است:
1- به دقت به صحبت های او گوش دهید تا افکار، احساسات و نگرانی هایش را دریابید و با جملا ت روشن و عینی، طوری که متناسب با سطح درک کودک باشد به او پاسخ دهید. سوال ها  و عبارت های کودک را که مبهم و دوپهلو هستند و حکایت از دغدغه ای پنهان در او می کنند، روشن سازید. این کودکان معمولا  نگرانی هایی دارند که از بیان آنها پرهیز می کنند. این نگرانی ها عبارتند از:  مبادا من بمیرم؟ مبادا پدر و مادرم هم بمیرند؟ چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟ چرا مرد؟ آیا من مقصر بودم؟ والدین و اطرافیان کودک باید خیلی راحت درباره مرگ مورد نظر حرف بزنند و با حرف زدن در مورد کنار آمدن آدم ها با مرگ، آنچه در تشییع جنازه رخ می دهد، احساس آدم ها وقتی عزیز آنها می میرد و موارد مشابه،  نگرانی های کودک را رفع کنند.
2- بگذارید کودک غم و اندوه خود را ابراز نماید، آزادانه صحبت کند و چیزی بپرسد. پس از آن یک توضیح ساده در مورد مرگ که شامل عناصر زیر است به کودک بدهید: 1- شخص مورد نظر مرده است. 2- خیلی بد شد که مرد و این عادی است که بچه ها احساس خود را بروز دهند. 3- او به این دلیل مرد که اتفاقی برای بدنش افتاده است. 4- مرگ یعنی توقف کار بدن. 5- سوال کردن بچه ها عادی است و بزرگترها به سوالا ت آنها جواب خواهند داد. از تعابیری چون «رفته / گم شده / ما را ترک کرده / در خواب مرده و...» اجتناب کنید چون این تعابیر، خردسالان را گیج می کند.
3- استفاده از تعابیر و مفاهیم دینی (مثل بهشت و جهنم) باید مطابق تجارب و تعالیم دینی کودک باشند. کودکان گاهی مفاهیم انتزاعی خاصی چون بهشت و ابدیت را درک نمی کنند چرا که رشد شناختی آنها چنین اجازه ای نمی دهد. آنان ممکن است به کلی نفهمند چرا «خدا کسی را که دوستش دارد از دنیا می برد». شاید بهتر آن باشد برای کمک به چنین موضوع حساسی با یک روحانی که خانواده با او تماس دارند مشورت کنیم.
هیچ گاه درباره چیزهایی که تماما درست نیستند مثل این جمله که «مرگ همچون خواب است» با کودک صحبت نکنید.
4- مداخلات مربوط به کودکان داغدیده عمدتا از نوع پیشگیری هستند، به این معنا که بسیاری از آنها با هدف جلوگیری از بروز مشکلات جدی اجرا می شوند. از آنجا که مرگ جزو لاینفک زندگی است نباید صحبت درباره آن با کودکان را به وقتی موکول کنیم که یکی از اعضای خانواده یا اطرافیان کودک می میرد. کودکان معمولا سرحرف در مورد مرگ و مردن را باز می کنند. والدین باید این فرصت ها را به عنوان «لحظات آموزشی» مغتنم شمارند و درک فرزندان خود از مرگ را بیفزایند. پدر و مادرهایی که به سوالات فرزندان خود درباره مرگ جواب می دهند، به آنها می فهمانند که حرف زدن درباره مرگ هیچ اشکالی ندارد. به هر حال والدین نباید از صحبت کردن پیرامون مفهوم مرگ بترسند چرا که در زمان گذشته به دلیل مشکلات بهداشتی، کودکان به کرات شاهد مرگ عزیزان خود بودند و با آن بیگانگی نداشتند ولی امروزه که مرگ ها بیشتر در بیمارستان و به هر حال در مکانی دور از چشم کودک اتفاق می افتند لازم است که خودمان این اطلاعات را به فرزندان منتقل کنیم. پژوهشگران توصیه کرده اند در روزهای بعد از مرگ متوفی با صحبت درباره مرگ یک حیوان یا یک گیاه به کودک کمک کنید با موضوع مرگ و مردن بیشتر آشنا شود.