ررسی کتاب «تاریخچۀ ازدواج یا عشق چطور بر ازدواج پیروز گشت» نوشتۀ استفانی کونتز.
در دهههای اخیر، خصوصاً با توجه به ازدواج همجنسگرایان، تعریف ازدواج بارها مورد سؤال قرار گرفته است. اما به نظر میرسد تعریف مدرن از «ازدواج سنتی» از لحاظ تاریخی دقیق نیست. آنطور که استفانی کونتز، نویسندۀ کتاب «تاریخچۀ ازدواج: عشق چگونه بر ازدواج غلبه کرد»، میگوید، زمانی ازدواج پیوندی تهی از هرگونه رابطۀ احساسی و عاطفی به حساب میآمد. و تا اواخر قرن هجدهم میلادی، عشق مطلقاً هیچگونه ارتباطی با ازدواج نداشت.
استفانی میگوید «ازدواج به عنوان عرفی، سیاسی و اقتصادی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود- در واقع ازدواج برای طبقات بالا ابزاری بود که به واسطۀ آن پیمان صلح میبستند و یا جنگ به راه میانداختند.» «همچنین طبقات میانی از طریق آن قراردادهای تجاری خود را سر و سامان میدادند؛ اما ازدواج برای طبقات پایین راهی بود برای یافتن شریک کار. یک نانوا باید با یک نانوای دیگر ازدواج میکرد، حتی اگر عاشق کسی میشد که شغل دیگری داشت، زیرا در غیر این صورت نمیتوانست کسب و کار کوچک خود را بگرداند.»
کونتز، استاد تاریخ و مطالعات خانواده در کالج ایالتی اِوِرگیرین و مدیر بخش تحقیق و آموزش عمومی «انجمن خانوادههای معاصر»، میگوید در آغاز زوجهای ناهمجنس خواه با تبلیغ اینکه پیوند ازدواج باید بر مبنای عشق پیریزی شود، ازدواج سنتی را بازتعریف کردند. او مینویسد «عشق واقعاً چیزی جدا از ازدواج بود.» «عاشق شدن بعد از ازدواج خوب بود، اما در حقیقت هدف ازدواج به حساب نمیآمد.
در بسیاری از مناطق اروپا، مثلاً در جنوب فرانسه، عشق واقعی را تنها میتوانستید در روابط نامشروع بیابید، زیرا ازدواج امری بسیار مادی بود. افزودن عشق به ازدواج تغییری بزرگ و انقلابی بود.» همزمان با گسترش جهانی کاپیتالیسم در قرن هجدهم و شروع عصر روشنگری، ایدۀ روابط مبتنی بر عشق نیز کمکم پا به میدان گذاشت.کونتز میگوید، «وقتی برای اولین بار ایدۀ عشق مطرح شد، مردم وحشتزده شدند.» «آنها میگفتند، ای وای، اگر پسر من بتواند بگوید آه، دوستش ندارم، نمیخواهم با او ازدواج کنم، چه بلایی بر سر جامعه خواهد آمد؟! آنها نگران این بودند که اگر مردم عاشق شوند چه اتفاقی خواهد افتاد؛ نگران این بودند که آنها طلاق بخواهند. یا احتمال میرفت زنی که عاشق شود حتی از ازدواج خودداری کند. مردم واقعاً نگران این موضوع بودند.» در طول قرن بیستم، عشق بازتعریف شد تا به مردم امکان دهد شخصی متفاوت با خود را پیدا کنند، یعنی کسی که آنها را کامل کند، چیزی که بعدها مشکلساز از آب در آمد.
کونتز میگوید «شما عاشق کسی میشدید که کاملاً با شما متفاوت بود.» پس اکنون در حال تلاش هستیم تا ازدواج را بر پایۀ عشق بنا کنیم، اما دو تعریف تاریخی متفاوت از عشق داریم: یک تعریف میگوید عشق نامشروع است و به خاطر نامشروع بودنش مهیج است و تعریف دیگر آن را به تضاد افراد با یکدیگر مربوط میکند.
اگرچه در آغاز ایدۀ ازدواج عاشقانه مردم را نگران میکرد، اما خود ازدواج برای بسیاری از مردم اجتنابناپذیر بود، مخصوصاً به این دلیل که زن از لحاظ اقتصادی و قانونی به مرد وابسته بود. کونتز میگوید «فشار اجتماعی زیادی از سوی کسانی که میتوانستند مردم را جریمه کنند وجود داشت – در همین دهۀ پنجاه و شصت قرن بیستم بود که مردان مجرد، یا مردانی که متارکه کرده بودند از فهرست ارتقای شغلی کنار گذاشته میشدند.» «و یک زن اساساً هیچ جایگاهی نداشت.»
دهۀ پنجاه میلادی عرصه را برای «عصر طلایی ازدواج» در ایالات متحده مهیّا ساخت، چیزی که امروزه همچنان ستایش میشود و البته اغلب چهرهای نادرست از آن ارایه میکنند. کونتز میگوید «مردم خانوادههای آن دوره را سنتی میدانند، اما شاید این تنها دوره در طول تاریخ بود که زنان کار نمیکردند.» «آنها در مزارع، یا در کسب و کارهای کوچک دوش به دوش شوهران خود کار نمیکردند- یک مرد میتوانست به جای اینکه کودکان را به کار گیرد، با درآمد خود هزینههایش را پوشش دهد. خانوادۀ متکی به نانآوری مرد، به هیچ وجه سنتی نبود و حول این قوانین خشک جنسیتی بنا شدهبود.»
در دهۀ پنجاه قرن بیستم، ازدواج به خاطر دورۀ کوتاه روابط عاشقانه که اکثر زوجها میگذراندند بسیار پیچیده نیز بود: یک زوج معمولی، بعد از شش ماه با هم ازدواج میکردند.
کونتز میگوید «از نظرگاه انسانهای مدرن، چطور ممکن است شما در عرض شش ماه شناختی کافی از یک انسان دیگر به دست آورید؟ مشخص است که چنین چیزی ممکن نیست.» البته بسیاری از مردم خوششانس بودند، آنها بعد از ازدواج با یکدیگر رابطهای دوستانه برقرار کردند و توانستند ازدواج خود را تقویت کنند، اما اساساً در اکثر مواقع شما با یک کلیشۀ جنسی ازدواج میکردید و موضوعات زیادی برای گفتگو نداشتید.
امروزه، زنان و مردان روابط برابریطلبانهتری دارند و جامعه مدلِ ازدواجهای متکی به مرد را پشت سر گذاشته است. اما همانطور که زوجهای ناهمجنسخواه طبیعت ازدواج را تغییر دادند، عرصه را برای همجنسگرایانی که به دنبال حق ازدواج بودند نیز مهیا ساختند.
کونتز میگوید «یکی از کنایههای جالب در کل این بحث وقتی است که مردم میگویند، آه خدای من! ازدواج همجنسگرایان ازدواج ناهمجنسخواهان را دگرگون خواهد کرد.» اما «در واقع این تحول را ناهمجنسخواهان آغاز کردند. آنها کسانی بودند که در اواخر قرن هجدهم برای اولین بار گفتند ازدواج باید عاشقانه باشد. در اوایل قرن بیستم، این ایده که ازدواج باید مبتنی بر جذابیت جنسی و ارضای قوۀ جنسی باشد نیز به موارد بالا اضافه شد».
بعد از دهۀ پنجاه قرن بیستم، جوامع غربی پذیرفتند که ازدواج بدونِ هدفِ تولیدِ مثل نیز پسندیده است که این نیز بازتفسیری تمامعیار از ازدواج بود. کونتز میگوید «این رخدادها در کنار هم سبب شد تعریف ازدواج دگرگون شود و باعث شد همجنسگرایان بگویند، خوب این با شرایط ما سازگار است.» «ضربۀ نهایی در دهۀ هفتاد قرن بیستم وارد شد. زمانی که تمام قوانینی لغو شد که طبق آنها مرد مجموعهای از وظایف را برعهده داشت و زن نیز چند دسته از وظایف را به دوش میکشید. در واقع زمانی که قوانین مردسالارانه جای خود را به قوانین مساواتطلبانه داد. گفتیم ازدواج پیوندی است بین دو نفر که میتوانند نقشی که در ازدواج ایفا میکنند را خودشان انتخاب کنند.»
کونتز اضافه میکند «فکر میکنم اجتنابناپذیر بود که در این مرحله همجنسگرایان بگویند: شما آنقدر تعریف ازدواج را تغییر دادید که امروز ما هم میتوانیم ازدواج کنیم.»
🖋منبع:
کونتز، استفانی، تاریخچۀازدواج: یا عشق چطور بر ازدواج پیروز گشت، انتشارات پنگوئن، ۲۰۰۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.