فیلم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو
تکلیف زوج اصلی روشنتر است. آقای محمودی مستبد و ریاکار است و زنش خشکاندیش و منفعل (و به سبک خودش مستبد، بخصوص در رفتاری که با دختر جوانش دارد). آنها احساس خوشبختی نمیکنند، زن به مرد اعتماد ندارد و مرد در زن جذابیتی نمیبیند. امّا زوج جوان. آنها ظاهراً تصمیم گرفتهاند جور دیگری به زندگی نگاه کنند؛ به هم جواب پس ندهند. امّا نمیتوانند. یعنی بیشتر مرد نمیتواند. مرد ته دلش سنتی است. دوست دارد زن (مانند زنهای گذشته) آشپزی کند و غذاهای خوشمزه بپزد. میگوید برایش مهم نیست که دوستش با زنش درد دل کند (حتی نمیخواهد بداند به هم چه میگویند) امّا به نظر نمیرسد ته دلش به این امر راضی باشد. امّا زن جوان. او در این میان شجاعترین است. او میاندیشد برای این که آدم هر طور دوست دارد زندگی کند، باید از اینجا رفت. و اقدام میکند که برود. شیطان اوست. شیطانی که ارکان خانواده سنتی را میلرزاند. یا در چنین پیرنگی، قاعدتاً باید بلرزاند. این ژرفساختِ طرح روایی فیلم است که به اختصار گفتیم. امّا فیلمنامهنویس علی طالب آبادی نخواسته یا نتوانسته این ژرفساخت را به این قوّتی که گفتیم بیان کند. نمیتواند آن را به نتیجه منطقیاش برساند. شیطانِ این موقعیت، آن قدرها هم شیطان نیست.
زنهایی که میخواهند بروند در فیلمهای ایرانی سالهای اخیر کم نیستند. سیمینی که نادر را تنها میگذارد (جدایی نادر از سیمین)، پسندیده که با دامادی غایب و ساکن خارج از کشور ازدواج کرده است و با رفتنش قرار است یک حیاط سنتی زیبا نابود شود (یه حبه قند)، خانم دکتری که برای سفر خارج حاضر است بچهاش را کورتاژ کند (سعادت آباد)، زن فیلم نارنجیپوش که شوهر و بچهاش را گذاشته و رفته به خارج از کشور، و … و این همیشه زن است که میرود. این زنهای خانهخراب کن، این شیطانها …
آن چه در اینجا به صراحت و با خطوط تند و تضادهای نیرومند بیان شده است، در فیلمهای یاد شده در لایههای عمیقتر و به شکل پنهان در جریان است … مثلاً در همین فیلم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو در دیالوگی بین محمودی و زنش، محمودی از زنانی میگوید که شیطاناند. زن میپرسد آیا ساناز (زن جوان) شیطان است؟ محمودی میگوید نه، زنهای شیطان یک جور دیگرند. تلویحاً به چیزی مانند فام فاتال (زنان اغواگر فیلمهای نوآر) اشاره میکند. و اضافه میکند که ساناز مثل آنها نیست. فیلمساز نمیخواهد یا نمیتواند فام فاتال حقیقی (یعنی نیرومند) خلق کند. (البته به گمان من ترانه علیدوستی هم هر کاری بکند مهربان است و برای ایفای نقش فام فاتال چندان مناسب نیست. هرچند در صحنههایی موفق میشود چنین کیفیتی را کمابیش در بازیاش نمایان سازد. بیشتر در دیالوگهای با آقای منصوری. مثلاً آنجا که از او میپرسد آیا واقعاً خالهاش را دوست دارد؟) بعد در ادامه داستان معلوم میشود که زن قصد نداشته با دوست رامتین فرار کند و علّت دروغهایش این بوده است که نمیخواسته رامتین متوجه شود که دوست صمیمیاش به او اظهار علاقه میکرده است. از سر دلسوزی برای رامتین دروغ میگفته است. البته چیزهایی از کیفیت فام فاتال در زن باقی میماند. مهمتر از همه نوع رابطهاش با منصور که با ظرافت طراحی شده است. نشانههایی از این حکایت میکنند که او با منصور سر وسرّی داشته است، بدون اینکه آشکارا چیزی در این باره گفته شود. بخشی از این نشانهها میزانسن هستند. تصویری از محدثه که در پسزمینه آن آقای محمودی و ساناز با هم شوخی و خنده میکنند و زن برمیگردد و با بدگمانی به آنها نگاه میکند. بخشی دیگر در دیالوگها خود را نشان میدهند. مثلاً خیلی طبیعی نیست که ساناز آقای محمودی را به نام کوچکش صدا میزند و در جاهایی که دو تایی تنها هستند او را تو خطاب میکند. همین طور کنجکاوی آقای محمودی نسبت به مکالمات تلفنی ساناز که بوی حسادت از آنها به مشام میرسد. و حتی یک جور نرمی و ضعف در رفتار آقای محمودی با ساناز (برعکس خشونت برخوردهایش با محدثه) به چشم میخورد. کلاً روحالله حجازی به عنوان کارگردان در در آوردن جزئیات رفتار آدمها و بازیگیری طبیعی از بازیگران تواناست.
جا داشت روی خانه بیشتر کار شود. خانه شخصیت پیدا نمیکند. چرا، زن و شوهر جوان اصلاً برای تغییر دادن نقشه خانه آمدهاند. حتی جایی رامتین به محمودی میگوید که راهی ندارد جز این که خانه را بکوبد. وقتی آقای محمودی میگوید ستونها را نمیشد برداشت، چون اینها ستون حائلاند و اگر برمیداشتیم کلّ خانه میریخت، این البته میتواند به معنای تلویحی اشارهای باشد به ناکارآیی راههای نیمبند برای حلّ مشکلات ساختار سنتی خانواده. امّا حتی همینها را زیاد نمیبینیم. بیشتر میشنویم. این ما را میرساند به یک اشکال مهم فیلم که اتکا بیش از اندازه آن به دیالوگ است. البته دیالوگ زیاد داشتن فینفسه عیب نیست، امّا به هر رو ملالآور میشود. بخصوص که بازیها هیچیک نیرومند نیست. دلیل این امر هم تنها ضعف بازیگران نیست. بلکه شخصیتپردازی سادهشده است. شخصیت آقای محمودی و بانو زمخت و یک بٌعدی است. پروتوتیپهای مرد مستبد سنتی ریاکار و زن آشپزخانه خرافاتی. زن و مرد جوانتر پیچیدهترند. در مورد ساناز گفتم. محافظهکاری (که میتواند در لایههای زیرین شخصیت نویسنده باشد یا از بیرون تحمیل شود) مانع از این است که شخصیتپردازی او با قوّت لازم انجام شود. تضادهای مرد امّا پیچیدهتر است و پیمان قاسمخانی هم این بار در یک نقش واقعاً جدی و دور از پرسونای فیلمنامهنویسی او، خوب آن را بازی میکند.
در بسیاری جاها خشونت فیزیکی موجود در روابط باورپذیر و موثر از آب درآمده است. مثل صحنهای که رامتین در ماشین را روی سر ساناز میبندد. این خشونتی است که با کسی شوخی ندارد. یکی دو جا هم که آقای محمودی محدثه را تهدید میکند، موقعیت حقیقتاً ترسناک میشود.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.