چگونه در دلش راهی باز کنم !؟
طاعت از دست نیاید گنهی باید
کرد ...... در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
خدمت دوستان و جمیع بزرگواران عرض
ادب و بندگی دارم و امیدوارم از سلامتی که اعظم نعمات هست
برخوردار بوده و از درخت تناور جوانیتان بهترین ثمره ها را برداشت کنید .
مدت مدیدی هست که اندوهی عمیق و
اضطرابی گنگ آرامش خاطر بنده ی را چنان ز کف ربوده که شب ها با افکار
پرتشویش و پریشان بیدار می مانم و هزاران سوال بی جواب فضای ذهن و سینه ام
را احاطه و توانم را صرف خود درگیری شدید و مزمنی میکند که جز اندوه و ناباوری
چیز دیگری را عاید روح خسته ام نمی کند.
از چهار دیواری اتاق که بیرون
میروم ناخواسته وارد اجتماع موجوداتی میشوم که از بوی پول و خون هار
شده اند و مغز های پوسیده و چشم های حریص و زشتشان جز پول و شهوت را
نمیشناسد.
داس شرارت و هرزگی بر جان
علفزار وجدان و مهربانی افتاده و هر چه به غیر از آز و خود
خواهی و پستی هاست ، درو میکند. و من در این دنیای غربت از هجوم حس
تلخی که به دست روزگار تولید میوشد به سمت یار دیرینم همیشه
پناه برده ام
.
بی هیچ توضیحی باید عرض
کنم که وجود مبارک ایشان مایه ی دلگرمی و روشنی افزای دیدگانم هست. چه
چهره ی نجیب و مهربانش در جلوی چشمانم باشد و چه دور باشم
و از اخرین دیدارمان سال ها گذشته باشد ، برایم دوست داشتنی و
عزیز هست. و روز و دقیقه ای نیست که ذهن و قلبم فارغ از یادتش باشد. الان
که 6 ماه و اندی از اخرین دیدار من با ایشان میگذرد همواره در ضمیر
جانم بوده هست
:
چنان پر شد فضای سینه از دوست ... که
یاد خویش گم شد از ضمیرم .
قلبم که زمانی خرابه ای تنگ وئتار
بود و لانه ی جغد شوم شب و دیوارهایش تار عنکبوت بسته بود، حال از نعمت عشق روی
یارم اباد گشته و تبدیل به باغی زیبا شده ست که از شاخ و برگ درختان
سبز و رنگینش ،بانگ جیک جیک فنچ وقناری و هزارئدستان به گوش میرسد. اما
افسوس که همیشه در این ارتباط عاشقانه با کم مهری
و گاها بی توجه ی مواجه گشته ام .
از انجا که طبیعت زندگی در گذر و
جاری بودن است ، و از انجا که گویی ،ایشان
مسیری در ذهن دارند که من در
انتهای ان جایگاهی ندارم و باید ، فی
اجبار جوانه ی عشق که الان
درختی تنومند در سرزمین دلم شده است ،را از
ریشه بکنم و خود را دست سرنوشت پر
حسرتم بسپارم .
توان اطناب و زیاد نویسی ندارم
. همه میگویند چه گونه فراموشش کنم . سوال
من این است : چگونه در دلش راهی
باز کنم ! ؟. دست به هر کار و مسیری زده ام
. اما راه نیافتم . حیله ای ترفندی
؟ چیزی ؟
خانواده ام به
زور میخواهند با دختری ازدواج کنم . اما وقتی
دلم گیر پیش ایشونه چه کنم ؟ یارم به من میگن
کاش میتونستم جور دیگر باشم ! کاش زندگی جور
دیگری بود . چیزی توی دلش هست که هیچ
وقت به من نمیگه . همون راه ما رو از هم
دورتر میکنه . نمی دونم چی کار کنم . خود ایشون هم
به حس واقعی من و صداقتم واقفند . اما
نمیدونم چرا هر کار میکنم نمیدونم جایی توی
دلش داشته باشم . نه این که از من بدش بیاد . فقط
به قول خودش نمیتونه عاشق من شه ! راه ی ؟ چاره ای
؟ چیزی هست که بتونم درد این حس
یک طرفه رو تحمل کنم و کاری کنم این مسیر دو
طرفه شه ؟
مرکز مشاوره و روانشناسی انتخاب
مشاوره تلفنی برای سراسر کشور
تلفن جهت تعیین وقت
09226380616 { فرزاد سلحشور }
09365058631 { مسعود خلیلی }
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.