چگونه یاد بگیریم شجاع و نترس باشیم

ترس به DNA روان‌ شناختی ما هدایت شده تا به ما کمک کند از شرایطی که می ‌تواند موجب درد، جراحت، از دست دادن یا مرگ شود اجتناب کنیم. مشکل اینجاست که در حالی که ترس وجود دارد تا شما را ایمن نگه دارد ، می ‌تواند شما را بیش از حد ایمن نگه دارد. به همین دلیل است که باید ترس و وحشت خود را اقرار کنید.هر آنچه که شما بیشتر در آن مقاومت می کنید،بیشتر ادامه خواهد یافت. چیزهایی که ما خودمان نتوانیم به خودمان اعتراف کنیم ، در نهایت موفقیت ما را دچار مشکل می کنند. با انکار ترس و یا طفره رفتن از آن، آن ترس بیشتر درون ما نفوذ می کند و سایه آن بلندتر می‌شود.مقابله با حقیقت در مورد آنچه که بیشتر شما را ترساند، اولین گام ضروری برای به دست آوردن قدرتی است که شما را بالا نگه می دارد.

نیروی تخیل ما یک چیز حیرت ‌آور است. اگر تخیل وجود نداشت، قطعا زیباترین آثار بشر هرگز به وجود نمی آمد. با این حال، زمانی که تخیل ما با ترس تحریک ‌شود، می‌ تواند ما را وادار کند که خود را دست ‌کم بگیریم و عواقب منفی احتمالی را دست ‌بالا بگیریم.با تبدیل سایه‌ ها به هیولاها، نیروی تخیل ما می ‌تواند ما را فریب دهد تا باور کنیم که خطر در هر گوشه کمین ‌کرده است و ما در همان جایی که هستیم امن ‌تر هستیم. فاجعه گرایی، تمایل به پریدن به سناریوی بدترین حالت به عنوان بیشترین نتیجه (یا تنها نتیجه) در هر وضعیت است. این یک عادت وحشتناک است، اما شما می توانید با این تمرین آن را بشکنید.

وقتی از تصور انجام کاری خارج از منطقه راحتی خود امتناع می‌ کنید، سعی کنید از خودتان بپرسید، بدترین اتفاقی که ممکن است در این رابطه رخ دهد چیست؟ سپس از خودتان بپرسید، پس اگر این اتفاق افتاد چه کار خواهم کرد؟ این چرخه را برای هر سناریوی بدترین حالت که می‌ توانید تصور کنید، تکرار کنید. به این ترتیب، شما خواهید فهمید که حتی اگر بدترین اتفاق رخ دهد، که اغلب بسیار بعید است، این کار شما را نمی کشد. در عوض، شما را در یک سطح کاملا جدید معرفی خواهد کرد: شما یاد خواهید گرفت، رشد خواهید کرد و یک نسخه بهتر، شجاع‌ تر و بهتر از سابق خواهید بود.

هیچ ‌کس نمی ‌تواند از صدای درونی که بدترین منتقد ماست خلاص شود، این صدای درونی در هر قدم احتیاط می‌ کند و در هر فرصتی از بدبینی حرف می زند. با این حال، هر کسی می ‌تواند یاد بگیرد که چگونه با آن ارتباط برقرار کند: مهم‌ ترین بخش وجودی ما، صرفا تلاش برای ایمن نگه داشتن ماست. این یک روش نسبتا اولیه برای انجام این کار است.زمانی که صدای ترس در سرتان (یا در شکمتان) از همه بلندتر است، به این دلیل است که احساس خطر می‌ کند. این یک احساس است، واقعیت نیست و قطعا سزاوار نیست که قدرتش را حفظ کند تا شما را از جریان زندگی تان دور نگه دارد.

بازی کردن با ترس می‌ تواند یک رویکرد با ریسک بالا باشد. ما انسان ها همیشه تصور می کنیم که اگر ریسک کنیم و شکست بخوریم چقدر وحشتناک خواهیم بود. ما فقط وقتی را تصور می کنیم که اگر قرار باشد از منطقه راحتی خود خارج شویم چه اتفاقاتی رخ می دهد. اگر ریسک نکنیم نمی توانیم درکی از خطر داشته باشیم و در حقیقت نمی توانیم در این مورد با خودمان صادق باشیم.شما می توانید ترس از خطر خود را لمس کنید و به آن تلنگری بزنید، به آینده فکر کنید و تصور کنید که اگر به ترستان اجازه دهید شما را ضعیف کند به چه وضعی گرفتار خواهید شد. خودتان را با ترس هایتان در 5 ، 10 و یا حتی 25 سال آتی تصور کنید و از خودتان بپرسید که این ترس چقدر برای شما گران تمام شده است.

لازم نیست وضعیت به همین صورت باقی بماند. شما می توانید با تغییر فیزیولوژی خود از ترس خلاص شوید و دوباره به آرامش درونی تان برگردید. چطور باید این کار را انجام دهید؟؟ بسیارخب، این کار را به عنوان یک آزمایش کوچک امتحان کنید:بلند شوید، مانند کسی که با یک ریسمان به بالا کشیده می شود. شانه هایتان را برگردانید و یک لبخند آرام روی چهره تان بنشانید، چانه تان را بلند کرده و به بالا نگاه کنید، عضلات شکم را محکم کرده و پاهایتان را به صورت قائم و جدا از هم روی زمین میخکوب کنید. سه نفس عمیق بکشید و زمانی را تصور کنید که که احساس می کنید می توانید دنیا را تسخیر کنید. قوی، توانا و مطمئن باشید و با این احساس نفس عمیق بکشید. پنج ثانیه مشت هایتان را گره کرده و این احساس را در آن ها نیز ذخیره کنید. حال به بی باکی و بی پروایی خود اشاره کنید و خودتان را در کاری که خیلی دوستش دارید تصور کنید تا هر کاری را که می خواهید انجام دهید برای مدت زیادی در قلب شما جای گیرد.

ریسک کنید و آن را به خطر بیاندازید.همه ما در زندگی لحظاتی را تجربه می کنیم که نیاز است از پوسته امنیت خود خارج شده و ریسک کنیم، این لحظات به شجاعت خیلی زیادی نیاز دارد.با این حال اغلب شما خودتان را “خارج از آن” قرار می دهید (خارج شدن از پوسته امنیت خود و جسارت به خرج دادن، می‌ تواند به شما کمک کند تا درهای جدید رابه سویتان باز شود، استعداد خود را امتحان کنید یا فکر خود را توسعه دهید.)هرچه زودتر به آن اعتماد کنید، خوش شانس خواهید بود. هرچند که این موضوع اصلا شانسی نیست.با جسارت کافی برای یک قدم در مسیری که الهام ‌بخش شما می ‌شود ، یک سیگنال به خود و جهان ارسال می ‌کنید که در مورد ایجاد آینده‌ ای که متفاوت تر و بهتر از گذشته شماست، جدی هستید.

برای مثال اگر مدتی است که وزنه ای بلند نکرده اید، ممکن است در ابتدا بلند کردن یک وزنه 2.5 کیلوگرمی کمی برایتان سخت باشد، اما اگر هر روز تمرین کنید، با گذشت زمان این بلند کردن این وزنه برایتان بسیار راحت و روتین خواهد بود و پس از آن به دنبال بلند کردن وزنه های بیشتری هستید.این موضوع در مورد شجاعت هم صادق است: شجاعت هم مثل یک ماهیچه است. اگر به تمرین ادامه دهید، تمرین کنید و اجازه ندهید ناراحتی شما را بترساند، در طول زمان اقدامات اولیه شجاعت کم ‌تر ترسناک به نظر می رسند و شجاع تر از قبل عمل خواهید کرد.پس ترس خود را احساس کنید ، اما شجاع باشید و اقدام کنید. چیزی که بیشتر از همه شما می ‌خواهید این است که بر روی آن مسلط شوید.

متأسفانه، خیلی سخت است که در برابر چیزی شجاع باشید که هیچ‌وقت تاکنون آن را تجربه نکرده‌اید. با انجام دادن کاری که از آن واهمه دارید، ذره‌‌ذره و نرم‌نرمک، تمام حس عدم اطمینانی را که نسبت به آن دارید، از بین می‌برید. اگر از ارتفاع می‌ترسید، به یک جای بلند و مرتفع بروید. البته لازم نیست همان ابتدا به جاهای خیلی بلند بروید، بلکه در همان حدی که همچنان باعث ترس شما شود کافی است. آن را تجربه کنید. حس کنید. دفعه‌ی بعد به جایی که کمی بلندتر است بروید. وقتی این کار را می‌کنید، می‌بینید که واقعا آن‌قدر هم که به نظر می‌رسید، ترسناک نبود. هر بار که این کار را تکرار می‌کنید، شجاع‌تر می‌شوید. فضانوردان نیز با استفاده از چنین تکنیکی برای رفتن به فضا آماده می‌شوند. آنها یاد می‌گیرند چگونه کم‌کم از پس چالش‌ها برآیند، از چیزهایی که یاد گرفته‌اند استفاده می‌کنند تا بیش از پیش آماده شوند و سپس آنها را اعمال می‌کنند. زمانی که آنها به فضا پرتاب می‌شوند، تنها چیزی که باقی می‌ماند شجاعت است.

هنگامی که کار شجاعانه‌ای انجام می‌دهید، سعی کنید احساسی را که در آن لحظه داشته‌اید، در یک بطری فرضی ذخیره کنید. یا حداقل تلاش کنید تا جایی که می‌توانید آن را خوب به خاطر بیاورید. به خاطرش جشن بگیرید، عکس بگیرید، یک یادبود از آن تجربه تهیه کنید، خلاصه هر چیزی که به شما یادآوری کند که در آن برهه‌ی زمانی، چقدر شگفت‌انگیز و فوق‌العاده عمل کردید.مهم نیست مسئله چه بوده است، کوچک بود یا بزرگ، مهم این است که شما با شجاعت عمل کردید. برای مثال فرض کنید که در محل کارتان مرتکب یک اشتباه شده‌اید و از اینکه به کسی چیزی بگویید وحشت داشتید، ولی کاری بود که می‌بایست صورت می‌گرفت. زمانی که فکرهایتان را کردید و به خودتان گفتید: «بریم ببینیم چی میشه!»

سعی کنید متوجه لحظاتی باشید که در آن قدرت و لیاقت را احساس می‌کنید. لحظه‌ای درنگ کنید، چند نفس عمیق و آرام بکشید و به خود بگویید: «من همچین آدمی هستم.» هرچقدر بیشتر لحظاتی را که احساس قدرت می‌کنید، متمایز و پُررنگ‌ کنید، بی‌باک‌تر خواهید شد.کوچک یا بزرگ، لحظاتی که احساس شجاعت می‌کنید، به منزله‌ی سوخت برای کارهای شجاعانه‌ی آینده عمل می‌کنند. سوختی که هر زمان به آن نیاز داشته‌ باشید، در دسترس است. زمانی که از چیزی می‌ترسید، کافی است به خود یادآوری کنید: «چون تونستم اون کار رو انجام بدم، از پس این هم برمیام.»

کنترل احساسات می‌تواند دشوار باشد، ولی این کار می‌تواند یکی از بهترین راه‌ها برای غلبه بر ترس (از هر نوعی که می‌خواهد) باشد. هنگامی که تمرکز حواس داریم، می‌توانیم از احساسات‌مان استفاده کنیم و خودمان را بیشتر برای رویدادهای آینده آماده کنیم و یا حتی می‌توانیم با استفاده از آنها روی دیگران نیز به شکلی مثبت و مفید تأثیر بگذاریم. برای مثال اگر شما به قدر کافی عصبانی شوید، هیچ‌ چیز نمی‌تواند شعله‌های شجاعتی که در وجودتان زبانه می‌کشد را خاموش کند.ممکن است شما کلا یک آدم عصبانی نباشید، ولی به این معنا نیست که نمی‌توانید اندکی حس عصبانیت در خود ایجاد کنید و از آن بهره ببرید.

در حالت عادی، شما به دنبال دلیلی برای عصبانی شدن نمی‌گردید، ولی عصبانیت می‌تواند ابزاری به مراتب ارزشمند‌تر از آنچه شما فکر می‌کنید، باشد. اگر بتوانید جنبه‌هایی از موقعیت پیش روی خود را کشف کنید که باعث برانگیخته شدن احساسات در شما می‌شود، از آنها استفاده کنید. برای مثال فرض کنید شما می‌ترسید با کسی روبه‌رو شوید. به این فکر کنید که این شخص چقدر وقت شما را هدر می‌دهد، بی‌ملاحظه است یا چقدر به شما بی‌احترامی می‌کند. گاهی اوقات شما به شجاعت بیش از خونسردی و منطقی بودن احتیاج دارید. فقط مواظب باشید خیلی هم پایتان از حد فراتر نگذارید.

بعضی اوقات لازمه‌ی شجاعت، این است که از بیرون به ماجرا نگاه کنید. اگر شما نمی‌ترسیدید، آیا قادر بودید کاری را که می‌بایست انجام شود، انجام بدهید؟ احتمالا! فکر می‌کنید اگر نمی‌ترسیدید، آدم بهتری بودید؟ به احتمال زیاد! وقتی شما از زاویه‌ی دیگری به قضیه نگاه می‌کنید، ممکن است ببینید که واقعا قادر به انجام کارها هستید، از ته دل و بدون ترس.و اگر به نظر می‌آید که نمی‌توانید شجاعت را در آن لحظه پیدا کنید، تنها «وانمود کنید» که نمی‌ترسید. ممکن است به نظر دیگران همان قدر شجاع بیایید، کسی چه می‌داند، شاید حتی بتوانید خود را نیز قانع کنید که ترس‌تان تنها ساخته و پرداخته‌ی ذهن خودتان است. آن‌قدر وانمود کنید تا سرانجام به حقیقت تبدیل شود.به تمام چیزهایی فکر کنید که اگر نمی‌ترسیدید و شجاع بودید، می‌توانستید انجام بدهید. باز هم می‌خواهید فرصت‌های خود را از دست بدهید؟

جهت رزرو مشاوره تلفنی و حضوری با این شماره تماس بگیرید 09374071940