تز اصلی این است که انسانها از طبیعت دور افتاده اند، با این حال، بخشی از دنیای طبیعی می مانند و مانند سایر حیوانات در معرض همان محدودیتهای فیزیکی قرار دارند. انسانها به عنوان تنها موجوداتی که از خود آگاهی، تخیل، و عقل برخوددارند، عجایب گیتی هستند. عقل هم اسباب بدبختی است هم نعمت، عقل سبب احساس های انزوا و تنهایی است، اما در ضمن فرایندی است که انسانها را قادر می سازد دوباره به دنیا بپیوندند.