نه هیچ
انسانی دوست توست و نه هیچ انسانی دشمن توست؛
بلکه هر انسانی معلم
توست.
پس غرور و تعصب را کنار
بگذار
و آنچه را که هر انسانی
باید به تو آموزش دهد یاد بگیر
نه هیچ
انسانی دوست توست و نه هیچ انسانی دشمن توست؛
بلکه هر انسانی معلم
توست.
پس غرور و تعصب را کنار
بگذار
و آنچه را که هر انسانی
باید به تو آموزش دهد یاد بگیر
ما در زندگی آسایش را با کسانی داریم که با ما موافق هستند
اما
زمانی رشد می کنیم که با کسانی که با اختلاف نظر دارند هستیم ...
اگر شما یک غذای بد طعم را خورده باشید
می توانید طعم یک غذای خوب را درک کنید
احساس خوب داشتن، شادی و آرامش
را اولویت مهم زندگیتان قراردهید و به جز این هیچ چیزراجدی نگیرید…
برای ما آدمها تغییر کردن کار آسونی نیست .. تغییرآرایش چهره .. تغییر مدل لباس پوشیدن... تغییر محل زندگی... تغییر محل کار ... تغییر آدمهای زندگی ... و تغییرات مختلفی که ممکنه در زندگی هر کدوممون اتفاق بیافته .. خیلی وقتها بعد از یک تغییر خاص مدتها طول می کشه که بهش عادت کنیم و تا قبل از اینکه بهش عادت کنیم احساس گیجی و منگی می کنیم ، حتی ممکنه تغییر اتفاق افتاده، خیلی شرایط بهتری از قبل رو برامون فراهم کرده باشه ، اما بازم احساس گنگی اذیتمون می کنه،
ذهن خالی
وقتی دغدغه ذهنی داریم.. وقتی دچار نشخوار فکری میشیم.. وقتی دایما به کسی فکر می کنیم.. وقتی در غم سوگ کسی می سوزیم.. وقتی کسی هست که دایما با کارهاش رو اعصاب راه بره.. وقتی باید واسه کار مشخصی برنامه بریزیم.. وقتی رییست ازت کار سختی میخواد که باید همه انرژیت و تمرکزت روش باشه.. وقتی باید از چیزی مراقبت کنی.. وقتی باید واسه امتحانی مهم آماده بشی.. یا شایدم یک مهمونی..
فقط بهترین ها جذاب هستند؟
دنبال بى عیب و نقص ها مى گردیم تا شاید مرهم ما باشند.. ترمیمان کنند.. اما مى بینیم کسانى را دوست مى داریم که نه تنها آن بى عیب ونقص آرمانى نبودند بلکه فرسنگها هم با آن فاصله داشتند و سوال برایمان این است که چرا او ؟
کودک درون
کودک نوپایی سالم و شاد را مجسم کنید، با شور و شوقی مداوم محیطش را کشف می کند. از احساسهایش با خبر است و آشکارا آنها را نشان می دهد. وقتی آزار می بیند، گریه می کند، وقتی خشمگین است، فریاد می زند، وقتی خوشحال است، می خندد... از ته دل می خندد... این کودک بطور غریزی می داند به چه کسی اعتماد کند و به چه کسی اعتماد نکند...
کودک درون من
کودک نوپایی سالم و شاد را مجسم کنید، با شور و شوقی مداوم محیطش را کشف می کند. از احساسهایش با خبر است و آشکارا آنها را نشان می دهد. وقتی آزار می بیند، گریه می کند، وقتی خشمگین است، فریاد می زند، وقتی خوشحال است، می خندد... از ته دل می خندد... این کودک بطور غریزی می داند به چه کسی اعتماد کند و به چه کسی اعتماد نکند...
تضاد عقل وقلب!!!
دلم میگه... اما منطقم نمیذاره.. تضاد آشنایی,که شاید هرکس باهاش درگیر بشه,این تضاد انگار آدم رو دو تیکه می کنه,
انگار دو نفر درون یک نفر هستند, یک تیکه لذت میخواد و یک تیکه آرامش و امنیت! از اونجایی دو نفر در یک کالبد جا نمیشن, جنگ برای موندن راه می افته, چون کالبد ما فقط برای یکیشون جا داره, گاهی قلب سوار میشه و عقل رو زیر پاش می اندازه,