خیلی وقتها واسمون سوال پیش میاد که آدم باید به کجا برسه تا بخواد ،دیگه نباشه .. تا بخواد دیگه به زندگی اش ادامه نده و خودش رو بکشه و واسه خودمون دلایل مختلفی پیدا می کنیم که طرف به خاطر اون اتفاق .. اون حرف و یا اون آدم خاص اینکارو کرد .
خیلی وقتها واسمون سوال پیش میاد که آدم باید به کجا برسه تا بخواد ،دیگه نباشه .. تا بخواد دیگه به زندگی اش ادامه نده و خودش رو بکشه و واسه خودمون دلایل مختلفی پیدا می کنیم که طرف به خاطر اون اتفاق .. اون حرف و یا اون آدم خاص اینکارو کرد .
بحث و جدل عضو جدا نشدنی هر ارتباطی هست، اما خیلی وقتا،این بحث و جدل بایک دوست، شریک زندگی، معشوق و یا همسرمون ممکنه چنان آسیبی به رابطه و طرف بزنه که دیگه نشه جبرانش کرد، حرفهایی که اون وسط رد و بدل میشه و کارهایی که می کنیم .
خیلی دور .. خیلی نزدیک...
برای دیدن همدیگه برنامه ریزی می کنیم، از قبل کلی هماهنگی می کنیم ... کلی به خودمون می رسیم که بهتر به نظر بیایم، کلی از قبل فکر می کنیم که چی کار کنیم و چی کار نکنیم... دورهم جمع میشیم ... البته مثلا دور هم جمع میشیم .. وقتی از یه گوشه بقیه رو زیر نظر بگیری می بینی چقدر سخت درگیر دنیا مجازی خودشون اند... یکی داره عکس می گیره که همون لحظه آپلودش کنه ..
گاهی با کسی وارد رابطه میشیم تا ارتباط قبلی رو فراموش کنیم یا این مسکن موقت آرامش میده یا بهمون نمی سازه و حالمون رو بدتر می کنه و باید دنبال مسکن قوی تر بگردیم... گاهی برای فرار از تنهایی به هر ارتباطی تن میدیم وبعد با فهمیدن اینکه ، اینم آدم من نبود، باز تنهاتر میشیم ...گاهی دقیقا برعکس آدم قبلی رو انتخاب می کنیم تا کمبودهای قبلی دیگه آزارمون نده اما غافل از اینکه باز با کمبودهای جدید مواجه میشیم
بعد ارتباط نافرجام این جمله رو واسه تسکین دل خودمون بارها و بارها تکرار مى کنیم.. اینکه اون چه آدم مزخرفى بود و چقدر مشکل داشت و چقدر پست بود و هزار و یک بدى دیگه که بهش نسبت میدیم تا به خودمون بگیم چیز خاصى رو از دست ندادیم!
از وقتی بهم خیانت کرد دیگه نمی تونم نگاهش کنم, از وقتی فهمیدم کار دیگه ای می کنه که من ازش خبر ندارم دیگه به همه کارهاش مشکوک شدم,
فقط نوازش است که مى ماند..
البته که به قول فروغ فقط صداست مى ماند اما من فکر مى کنم نه به اندازه نوازشها ، چه نوازشی با صدا و چه نوازشی بی صدا.. آدمها پا به زندگى ما مى گذارند و بعد از مدتى کوتاه یا بلند راهى مى شوند..
گاهی انقدر رفتار کسی ناراحتمان می کند که حتی کلمه ای برای بیانش پیدا نمی کنیم، انقدر غصه دار می شویم که نمی توانیم بهش بگوییم که چقدر بی رحمانه قلب ما را شکسته ، چقدر بی رحمانه ما را درک نکرده و چقدر بی رحمانه ما را نادیده گرفته ،
سیکل معیوب جالب ارتباطات چشمگیر امروزی! انگار هیچ کس, آنکس که لایق عشقش باشد را دوست ندارد ! داستان ما آدمها چیست که دنبال معشوق بدون عشق می گردیم, معشوقی آرمانی, خیالی و رویایی! و آنکه در همین نزدیکی ها گرمای دوست داشتنش, روحمان را لمس می کند, نمی خواهیم ! شاید باور قلبی من همان نرسیدن مساوی عشق باشد, شاید از درون لایق عشق نباشم, شاید در حال اثبات دوست داشتنی بودن من, به من, از طریق برنده شدن عشق تو هستم,
وقتی جسم می میرد، دیگر قلبش نمی زند، اندام سرد می شوند، چشمها بسته می ماند، بی تحرک و خشک می شوند و دیگر اینکه چه می شود یا نمی شود هیچ مهم نخواهد بود! اما وقتی روح می میرد چه ؟