پلِ چوبی

خلاصه ی داستان: امیر و شیرین، زوج ظاهراً خوشبختی هستند که تصمیم دارند برای ادامه ی زندگی به آمریکا بروند. اما مشکل مالی امیر، دست آن ها را بسته است و همین امر باعث می شود شیرین برای جمع و جور کردن ویزا، به دوبی برود. امیر کم کم به شیرین شک می کند و این در حالیست که نازلی، یکی دیگر از همکلاسی های امیر، سر و کله اش در زندگی او پیدا می شود …

زوج جوانی در تعطیلات نوروز سال 1388 در شمال؛ شروعی جذاب و شیک برای یک فیلم تجاری و عامه پسند با تصاویر زیبا و چهره های جذاب شیرین (مهناز افشار) و امیر (بهرام رادان). برنامه ریزی آنها این است که پس از پایان پروژه کاری امیر و بهبود وضعیت مالی در اولین فرصت به خارج از کشور مهاجرت کنند اما سال پرتلاطم و ملتهب 88 تقدیر دیگری را برای آنها رقم می زند.

بازیگران خوش چهره و خوش تیپ و و نماهای دل انگیز و حرکات مناسب دوربین تورج منصوری (مدیر فیلمبرداری) و سکانس های جوان پسند  دورهم نشینی در شمال و خواندن آهنگ های خاطره انگیز و باران و ... شروع مناسبی برای فیلم به نظر می رسد. اثر حضور کارگردانی مسلط در سکانس های شمال به شدت مشهود است.

مهران مدیری (صبوحی)  استاد سابق شیرین و امیر به آنها پیشنهاد می دهد که تا پایان یافتن پروژه امیر، شیرین برای انجام کارهای مهاجرت به دوبی برود و صبوحی نیز به آنها کمک کند. زوج جوان دل نگرانند و ناچار می پذیرند. از یاد نبرید سخنرانی تقریبا مضحک صبوحی یا بهتر بگوییم مهران مدیری! درباره لمس پوست شیر که هیچ گونه تاثیرگذاری ای بر مخاطب ندارد و به یاد آورید صحنه تصنعی خداحافظی زوج جوان در فرودگاه امام که حتی حرکات دوربین فیلمبردار زبردست هم نتوانسته رمقی به آن بدهد.

عدم اعتنای امیر در کافی شاپ فرودگاه مناظره های جنجالی انتخابات ریاست جمهوری برخلاف موج مردم ( یکی از بهترین سکانس های فیلم با آن هم زدن چای در لیوان و بیان نمادین التهابات درونی امیر جدا شده از همسر و جامعه ی در آستانه انتخابات )؛ از اینجا درام آغاز می شود. – امیر به جامعه و حواشی سیاسی آن بی اعتنا است. جنجال و درام بزرگتری در زندگی شخصی اش در راه است. پس از خروج شیرین هر لحظه منتظر ورود نازلی (هدیه تهرانی) عشق سابق امیر که یکبار در دعوای امیر و شیرین به نامش اشاره شد، هستیم.

تعهد و خیانت در پل چوبی تصنعی و ساختگی است و نه حتی قراردادی. شخصیت های سه گانه – امیر و شیرین و نازلی -  در روابط احساسی شان معلق نیستند بلکه  بیشتر سردرگم اند اما نه به آن شکل مرسومی که همه در روابط شخصی و احساسی مان تجربه کرده ایم . اینکه امیر با دیدار مجدد نازلی و ارتباط با او پس از سال ها به هم می ریزد کاملا منطقی است اما اینکه هیچ پیشنهادی به او نمی دهد در حالی که همسرش او را ترک کرده و نازلی نیز تاکید می کند که به کسی تعهدی ندارد به همان نسبت غیر منطقی است و در نهایت مانند ریک در درام عاشقانه کازابلانکا در راه  آرام شدن عشق قدیمی اش بدون هیچ چشمداشتی فداکاری می کند و خانه اش را می فروشد میشل را به کمک سردار آزاد می کند.