خلاصه فیلم قرمز

هستی، بیوه زنی است که از همسر درگذشته خود دختری به نام طلا دارد، و با جوان پولداری به نام ناصر ملک ازدواج کرده‌است. همسر جدید او دچار بیماری سوءظن است و مدام او را کتک می‌زند. هستی پس از مراجعه به عمویش، به درخواست قاضی دادگاه و به منظور ایجاد آرامش در محیط خانه، تصمیم می‌گیرد از شغل مورد علاقه اش (پرستاری) دست بکشد. اما باز هم مشکلات آنها حل نمی‌شود. ناصر حتی تحمل نمی‌کند که هستی را در حال صحبت با تلفن، یا در خیابان در حال خرید ببیند و به ضرب و شتم او می‌پردازد. هستی که دیگر طاقت تحمل ندارد، از دادگاه درخواست طلاق می‌کند و قاضی به رغم اظهار عشق ناصر از او می‌خواهد به پزشکی قانونی برود تا وضعیت روانی اش مورد بررسی قرار گیرد. هستی بار دیگر سر کار خود بر می‌گردد، اما در می‌یابد ناصر، طلا دختر هستی را برداشته و به خانه پدری خود برده‌است و اکنون از او می‌خواهد برای صرف شام به آنجا برود. هستی به همراه یک زوج خبرنگار - که در رفت و آمدهایش به دادگاه با آنها آشنا شده بود - به محل خانه پدری همسرش می‌رود. غافل از اینکه ناصر و خواهرش در کمین او نشسته‌اند.