نظریه قصه عشق (رابرت استرنبرگ).....(مصطفی آفریدون....لیلاچهرازی)

تا به حال فکر کرده‌اید چرا برخی زوج‌ها بعد از آشنایی تا آخر عمر به خوبی و خوشی با هم زندگی می‌کنند و بعضی‌های دیگر مثل رومئو و ژولیت انگار طالعشان برای جدایی رقم خورده است؟ چرا ما با هر کسی آشنا می‌شویم، مرتکب همان اشتباه‌های قدیم می‌شویم و همان سناریوی تکراری برایمان اتفاق می‌افتد؟ آیا تنها ماندن در سرنوشت ما رقم خورده؟ شاید هم موضوع سرنوشت حقیقت داشته باشد. با اینکه روان‌شناسان مدت‌های مدید تلاش کرده‌اند تا رازورمز عشق را با اصول و قوانین علمی توضیح دهند، به‌نظر می‌رسد داستان‌هایی مثل «بلندی‌های بادگیر» و «کازابلانکا» بهتر و روشن‌تر می‌توانند تجربه‌های رومانتیک را توضیح دهند. بعضی از مردم عادی چیزی را می‌دانند که روان‌شناسان نمی‌دانند؛ اینکه عشق بین دو نفر یک قصه را دنبال می‌کند. اگر بخواهید مفهوم عشق را بشناسید، باید قصه‌هایی را بشناسید که باورها و انتظاراتتان را از عشق، به شما دیکته می‌کنند. ما در کودکی شروع به نگارش این قصه‌ها می‌کنیم و همین قصه‌ها سرنوشت عشقی ما را در آینده رقم خواهندزد. به‌نظر می‌رسد حتی اگر دو بار ازدواج کنیم، همین قصه دوباره تکرار می‌شود. خبر خوش این است که می‌توانیم یاد بگیریم قصه‌مان را از نو بنویسیم.

عشق به عنوان یک داستان

من وقتی تئوری «عشق به عنوان یک قصه» را پذیرفتم که دیدم نه‌تنها پژوهش‌های دیگر روان‌شناسان، بلکه حتی پژوهش‌های خودم در این زمینه هیچ‌کدام رضایت‌بخش نیستند. من پاسخ پرسش‌هایم را در داستان‌های عشقی بهتر پیدا کرده‌ام.‌ نتایج پژوهش‌های من که طی یک دهه گذشته روی صدها زوج در ایالت کانکتیکات آمریکا انجام شده و برخی از آنها هنوز ادامه دارد، نشان می‌دهد مردم عشق را به شکل‌های مختلفی توصیف می‌کنند و این توصیف‌ها «قصه عشق» آنها را آشکار می‌کند مثلا کسی که معتقد است «رابطه عاشقانه خوب شبیه شراکت خوب است»، قصه‌ای از نوع تجاری دارد. کسانی که می‌گویند طرف مقابل باعث ترس آنها می‌شود یا دوست دارند طرف مقابلشان از آنها بترسد، یک قصه ترسناک را روایت می‌کنند.


چه چیزی بین ما دو نفر کم است؟

مردوزن معمولا در قدم اول جاذبه‌های جسمی همدیگر را می‌بینند و بعد ارزش‌های مشترکشان را کشف می‌کنند اما مدتی بعد از شروع رابطه، متوجه می‌شوند چیزی بینشان کم است. آن چیز، معمولا مشترک نبودن «قصه»‌هایشان است. چنین زوجی مثل دو بازیگر تئاتر هستند که با هم روی صحنه آمده‌اند و هریک به‌تنهایی خوب نقششان را بازی می‌کنند، اما اشکال اجرایشان این است که هرکدام نقشی از یک نمایشنامه را بازی می‌کنند.

برای اینکه با طرف‌ مقابلتان همسو باشید و در کنار هم باقی بمانید، «قصه»‌هایتان باید با هم همخوانی داشته‌باشد. اگر می‌خواهید رابطه پایداری داشته باشید، باید کسی را پیدا کنید که او هم «قصه» مشابهی با شما داشته باشد و اگر می‌خواهید روابطتان را با طرف مقابلتان بهبود دهید، باید بتوانید «قصه»‌تان را اصلاح کنید و داستان‌هایی را که به درد نمی‌خورد، دور بریزید.


شروع داستان


عقاید ما درباره عشق از همان بدو تولد شروع به شکل‌گیری می‌کنند. این عقاید براساس شخصیت ذاتی ما، تجربه‌های ابتدایی‌ و مشاهده روابط والدینمان ساخته می‌شوند. البته تصویری از عشق که در کتاب‌ها، فیلم‌ها و قصه‌
ها وجود دارد نیز در شکل‌گیری عقاید ما نقش مهمی دارد. همه ما به دنبال آن هستیم که خودمان یکی از این نقش‌ها را در زمینه عشق بازی کنیم.

من در پژوهش‌هایم از طریق مصاحبه با افراد موفق شده‌ام 25 «قصه» رایج را که مردم با آنها عشق را توصیف می‌کنند، شناسایی کنم. البته در این میان 3 «قصه» از بقیه رایج‌تر بودند: اول «قصه سفر» که در آن فرد معتقد است: «شروع یک رابطه، مثل شروع یک سفر است که می‌تواند هیجان‌انگیز و در عین حال دشوار باشد.». دوم «قصه باغبان» که در آن فرد اعتقاد دارد: «اگر ما به رابطه‌مان به میزان لازم توجه نکنیم، نابود خواهدشد.» و سوم «قصه شوخی» که در آن اعتقاد شخص بر این است که: «جدی گرفتن بیش از حد رابطه عاشقانه، آن را خراب می‌کند!» پژوهش‌های ما نشان می‌دهد هیچ‌کدام از قصه‌ها الزاما باعث خوشبختی نمی‌شوند؛ اما در بعضی از آنها احتمال بدبختی بیشتر است مثلا قصه‌های «تجاری»، «تنوع‌طلبی»، «حاکمیت»، «ترسناک»، «رمزآلود»، «پلیسی» (به نظر من باید حواست به هر حرکت طرف مقابلت باشد)، «جبرانی» (من به کسی نیاز دارم تا کمکم کند از زندگی نکبت‌بار گذشته‌ام بیرون بیایم)، «علمی‌تخیلی» (من معمولا جذب کسانی می‌شوم که خصوصیات عجیب و غیرعادی دارند) و قصه‌های «تئاتری» (من فکر می‌کنم رابطه‌ام با طرف مقابل شبیه یک نمایشنامه است).


چگونه این قصه‌ها روابط ما را شکل می‌دهند؟


وقتی با زوجی صحبت می‌کنید که به‌تازگی از هم جدا شده‌اند، می‌بینید داستانی که هر یک تعریف می‌کنند، با دیگری کاملا متفاوت است. در حقیقت هر یک از آنها «قصه» خودشان را دارند. مهم‌ترین نکته در یک رابطه سالم و شاد دوطرفه این است که «قصه‌های» دو طرف یا در حقیقت انتظارات آنها با یکدیگر همخوانی داشته باشد. هر چه «قصه» دو نفر بیشتر با هم همخوانی داشته باشد، ارتباط بهتری خواهندداشت. «قصه» دو نفر در صورتی با یکدیگر همخوانی دارد که نقش‌های مکمل را در یک داستان بازی کنند مثل نقش شاه و ملکه یا اینکه قصه آنها آنقدر به هم شبیه باشد که بتوان دو قصه را با هم تلفیق و قصه واحدی خلق کرد.



چطور داستانی با پایان خوش بنویسیم؟


وقتی در رابطه‌تان با طرف مقابل دچار مشکل می‌شوید، تغییر رفتارها و عادت‌ها کمکی به حل مشکل نمی‌کند زیرا بحران از داستانی که در آن ایفای نقش می‌کنید سرچشمه می‌گیرد. برای حل ریشه‌ای بحران، باید داستانتان را عوض کنید. اگر با طرف مقابل‌ مشکل دارید، به جای چشم دوختن به معایب او، به این نکته دقت کنید که چقدر با انتظارات شما هماهنگ است. به قلبتان رجوع کنید و ببینید داستان رومانتیکی که واقعا دوست دارید، کدام است. سپس به این فکر کنید که آیا چنین داستانی می‌تواند به این جمله زیبا ختم شود: «... و آنها به خوبی و خوشی تا آخر عمر با هم زندگی کردند.» وقتی متوجه شدید چه باورها و عقایدی در پس داستانتان نهفته است، می‌توانید قبول کنید که بهتر است بعضی قسمت‌های آن را تغییر دهید. از خودتان بپرسید از داستانی که در حال حاضر در آن ایفای نقش می‌کنید چه بخش‌هایی را می‌پسندید و چه بخش‌هایی را دوست ندارید؟ چطور می‌توانید سناریو را بازنویسی کنید؟ خوشبختانه خودتان نویسنده‌اید و می‌توانید برای خودتان پایان خوشی را رقم بزنید.


تست روانشناسی !

داستان عشقتان را پیدا کنید

اگر دوست دارید بفهمید قصه عشق شما کدام است، بد نیست این آزمون را انجام دهید و به جمله‌های هر داستان از 1 تا 9 امتیاز دهید. شماره 1، یعنی این جمله اصلا نمی‌تواند توصیفی از روابط رومانتیک شما باشد و شماره 9 به معنای آن است که جمله مورد نظر دقیقا توصیف درستی از رابطه شماست. برای هر داستان، میانگین امتیازاتی را که داده‌اید، محاسبه کنید. اگر برای یک داستان، میانگین 7 تا 9 را به‌دست آوردید، به احتمال زیاد داستان عشقتان همان است. میانگین 4 تا 6 به معنای علاقه شما به داستان است، اما احتمالا این داستان، داستانتان نیست. میانگین 1 تا 3 هم به معنای مخالفت شما با یک داستان است.



داستان شماره 1: عاشق فداکار


1. من از فداکاری برای طرف مقابلم لذت می‌برم.


2. به نظر من فداکاری، بخش کلیدی عشق حقیقی است.


3. من بیشتر برای برآوردن نیازهای طرف مقابلم از آسایش خودم صرف‌نظر می‌کنم.


این داستان، «داستان فداکاری» است. این قصه زمانی می‌تواند به یک رابطه موفق و شاد منجر شود که هر دو طرف از نقش‌هایی که ایفا می‌کنند، راضی باشند، به‌خصوص زمانی که هر دو برای همدیگر فداکاری کنند اما اگر حس کنند مجبور به فداکاری هستند، به اختلاف می‌انجامد. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که در همه انواع رابطه‌ها، دو طرف زمانی به بیشترین میزان رضایت و خوشبختی دست می‌یابند که رابطه آنها منصفانه و تقریبا متساوی باشد. بزرگ‌ترین خطری که یک داستان عشقی از نوع فداکارانه را تهدید می‌کند آن است که این فداکاری فقط از جانب یکی از طرفین باشد.


داستان شماره 2: پلیس و مظنون


پلیس:


1. به نظر من آدم باید همیشه حواسش به طرف مقابل باشد.


2. به نظر من احمقانه است که به طرف مقابل اعتماد کامل داشته باشیم.


3. من هرگز آنقدر به طرف مقابلم اعتماد نمی‌کنم که اجازه دهم با یک همکار با جنس مخالف کار کند.



فرد مظنون:


1. طرف مقابل من روزی چند بار به من تلفن می‌زند تا بپرسد دقیقا چه‌کار می‌کنم.


2. طرف مقابل من می‌خواهد از هر کاری که می‌کنم، اطلاع داشته باشد.


3. اگر به طرف مقابلم نگویم دقیقا کجا بوده‌ام، بسیار آشفته و مضطرب می‌شود.


«داستان پلیسی» معمولا عاقبت خوشی ندارد. البته بعضی از کسانی که نقش مظنون این داستان را ایفا می‌کنند، ممکن است احساس کنند طرف مقابلشان از آنها مراقبت می‌کند. برای افرادی که همواره احساس ناامنی و نیاز به توجه دیگران دارند، این توجه و مراقبت ممکن است حتی لذت‌بخش هم باشد، اما متاسفانه حتی این افراد هم در پایان باید بهای سنگینی بپردازند. همچنان که دو طرف در این سناریو پیش می‌روند، فرد مظنون اول آزادی، سپس شأن و شخصیت و در پایان، تمام احترام فردی خود را از دست می‌دهد. درنهایت سلامت روانی و حتی جسمی فرد به خطر می‌افتد.



داستان شماره 3: مسافران


1. به نظر من در یک رابطه خوب، هر دو طرف با هم تغییر و رشد می‌کنند.


2. به نظر من عشق یعنی دایم در حال کشف چیزهای جدید بودن و همواره رشد کردن


3. به نظر من شروع یک رابطه مثل آغاز یک سفر است که می‌تواند هیجان‌انگیز و در عین حال دشوار باشد.


«قصه سفر» معمولا داستان خوش‌عاقبتی است زیرا اگر دو طرف درمورد مسیر و مقصد توافق داشته باشند، در حقیقت نیمی از خوشبختی آنها تضمین می‌شود. «قصه سفر» یک داستان پویاست و تمرکز دو طرف در این داستان، روی آینده است اما بزرگ‌ترین خطری که در این راه‌ وجود دارد آن است که یکی از طرفین مقصد یا راه خود را تغییر دهد. در چنین شرایطی ارتباط دو نفره کاملا خالی از عشق و احساس می‌شود و حتی ممکن است به جدایی بینجامد.



داستان شماره 4: دو باغبان


1. به نظر من آدم فقط در صورتی می‌‌تواند یک ارتباط خوب و صمیمی داشته باشد که برای آن وقت و انرژی بگذارد.


2. همان‌طور که یک باغ به نگهداری نیاز دارد، رابطه عاشقانه هم به توجه و مراقبت نیاز دارد.


3. چه در مواقع سختی و چه هنگام آسایش، همواره باید رابطه دوطرفه را تغذیه کرد.


4. به نظر من کلید موفقیت یک رابطه توجه و مراقبت طرفین به یکدیگر و به عشقشان است.


بزرگ‌ترین فایده «داستان باغبان» این است که کسی که به این داستان اعتقاد دارد، اهمیت پروردن رابطه را به خوبی می‌شناسد. در هیچ داستان دیگری این حد از توجه و مراقبت دیده نمی‌شود اما بزرگ‌ترین خطری که آن را تهدید می‌کند یکنواخت شدن ارتباط و خسته شدن طرفین از همدیگر است. این خطر وجود دارد که دو طرف نتوانند در برابر وسوسه‌های بیرونی مقاومت کنند و در عین اینکه برای ازدواجشان ارزش قائلند، صرفا برای ایجاد هیجان، درگیر روابط خارج از ازدواج شوند.


خطر دیگری که «قصه باغبان» را تهدید می‌کند، توجه بیش از حد است. درست مثل باغبانی که با آب دادن بیش از حد باغ ممکن است آن را خراب کند.



داستان شماره 5: عشق رویایی


1. به نظر من قصه‌‌های رومانتیک شاه و پریان می‌تواند در واقعیت هم اتفاق بیفتد.


2. من عمیقا معتقدم یک نفر در دنیا نیمه گمشده من است.


3. من دوست دارم طرف مقابلم را مثل یک شاهزاده در زمان‌های دوردست تصور کنم.


«قصه رویایی» می‌تواند بسیار قوی باشد. کسی که این داستان را باور دارد، خودش را غرق تلاش برای یافتن زوج مناسبش می‌کند یا سعی می‌کند کسی که الان با او زندگی می‌کند، به شاهزاده رویاهایش تبدیل کند، ولی مشکل اینجاست که شاهزاده قصه بودن با پرداختن قبض‌ها، تعمیر لوله‌های خراب منزل و رساندن بچه‌‌ها به مدرسه جور درنمی‌آید. از همه بدتر، سفید برفی و شاهزاده هیچ‌وقت دعوا نمی‌کنند. شخصی که این داستان را باور دارد، ناچار است بعضی جنبه‌های حقیقی زندگی روزمره را نادیده بگیرد. معایب این داستان کاملا روشن است؛ شخص بعد از مدتی درمی‌یابد که هیچ‌کس نمی‌تواند انتظارات رویایی او را از یک شاهزاده قصه‌ها برآورده کند. همین موضوع باعث نارضایتی‌اش از طرف مقابلش می‌شود. این داستان فقط زمانی موفق خواهد بود که هر دو طرف رویاهایشان را به دنیای واقعی نزدیک کنند.