همه ما در دوره­هایی از زندگی­مان، فقدان را تجربه کرده­ایم. فقدان می­تواند ناشی از مرگ یکی از عزیزان، ترک معشوق و حتی از دست دادن یکی از اندام­هایمان باشد. درباره اینکه چنین ضربه­هایی جه تأثیراتی را در افراد به جا می­گذارد، صحبت­ها فراوان است. معمولاً گفته می­شود اولین واکنش به چنین ضربه­هایی انکار است و با عبور از این مرحله، فرد نشانه­های جسمی و روانی را بروز می­دهد. به عنوان مثال اشک می­ریزد، تپش قلب دارد و... این روند با افسردگی ادامه پیدا می­کند و بعد فرد دچار احساس گناه می­شود. به عبارت دیگر خود را در بروز این فقدان مقصر می­بیند. سایر مراحل فرایند سوگ عبارتند از: عصبانیت، آرمانی­ساختن، واقعیت­گرایی، پذیرش، سازگاری و رشد شخصی (گلدارد، 1377، ترجمه حسینیان).

الته لازم به ذکر است که افراد این مراحل را کاملاً دقیق و پشت سرعم، از سر نمی­گذرانند و بارها و بارها به بعضی از مراحل بازگشت می­کنند. براساس تجارب حرفه­ای بسیاری از درمانگران، بیشتر بازگشت­ها به مرحله افسردگی است. هر کاربوسی که نیمه­شب ما را از خواب بیدار می­کند و همچنین هریک از فقدان­هایی که ما در زندگی تجربه می­کنیم، به ما یادآور می­نماید که مرگ حضور دارد. مرگ دیگران به طرز بی­رحمانه­ای می­تواند ما را با مرگ خودمان مواجه نماید (یالوم، 2003، ترجمه حبیب، 1385).

ما انسان­ها در دوره نوجوانی آگاهی وحشتناکی نسبت به موضوعی خاص پیدا می­کنیم؛ آگاهی از مرگ و حتمی بودن آن. گرچه درک چنین حالتی راحت و بی­دردسر نیست، اما برای انسان شدن ما ضروری است. هراس از مرگ در طول زندگی بارها به سراغمان می­آید، ولی ما در برابرش به دفاع می­پردازیم. دفاع­هایی که بیشتر مبتنی بر انکار است و ما را کمک می­کند با این آگاهی کنار بیاییم (کوری، 1385، ترجمه سید محمدی).

در واکنش به این آگاهی، عده­ای برای خود قانونی وضع می­کنند: «باید مرگ را نادیده گرفت.» این قانون تلویحاً بدین معناست که مرگ هولناک­تر از آن است که بتوانیم درباره آن سخن بگوییم. خوبست از خودمان بپرسیم، وجود چه چیزی در مرگ، ما را وحشت­زده می­سازد؟ ترس از مراحل مردن، دلواپسی برای بازماندگان، نگرانی در خصوص زندگی پس از مرگ، ترس از نابودی، عدم توانایی در رها کردن دلبستگی­ها یا...؟ (یالوم، ترجمه حبیب، 1385)

بسیاری از بزرگان عقیده دارند: «برای خوب زندگی کردن، خوب مردن را باید آموخت.» بر همین اساس در بسیاری از کارگاه­های مشاوره و روان­درمای، وقتی قرار است به یک زندگی پربار و سرشار از کیفیت پرداخته شود، سخن از مرگ به میان می­آید. به عنوان مثال چنین پرسش­هایی مطرح می­گردد:

-فرض کنید شما مرده­اید. آروز دارید چه جملاتی بر سنگ مزارتان نوشته شود؟ (یالوم، 2003، ترجمه حبیب، 1385)

-خط عمرتان را در نظر بگیرید. با نگاه کردن به این خط چه احساسی پیدا می­کنید؟ دوست دارید به چه کارهایی بپردازید؟ (ثنایی، 1380).

-دوست دارید در روز مرگ شما در شهر بپیچد که چه فردی از دنیا رفته است؟ معلمی نمونه؟ یک دانشجو؟ مادری فداکار؟ و... آیا هم­اکنون در مسیر دستیابی به آن، در حرکت هستید؟ مرگ معمولاً احساسی اضطراب­آور و مبهم است؛ اما تهدید نیست. مرگ به ما انگیزه می­دهد که به طور کامل زندگی کنیم و از هر فرصتی برای زندگی معنادار بهره ببریم (گولد، 1993، نقل از کوری، ترجمه سید محمدی، 1385).

اگر از خودمان در برابر مرگ دفاع کنیم، زندگی کسل­کننده می­شود. اما وقتی با پذیرش آن تشخیص دهیم فانی هستیم، در می­یابیم که برای کامل کردن طرح­هایمان، زندگی ابدی نداریم. آگاهی از مرگ، منبع علاقه به زندگی و خلاقیت است (یالوم، 2003، نقل از کوری، ترجمه سیدمحمدی، 1385).

کسانی که از مرگ می­ترسند، از زندگی هم هراسانند. اگر ما زندگی را تأیید نموده و در حدامکان در لحظه حال زندگی کنیم، در این صورت دل­مشغول پایان زندگی خواهیم بود. ما انسانیم و زمانی که درمی­یابیم زندگی محدود است، ناگزیر مضطرب می­شویم. اضطرابی که بهنجار است. پاسخی طبیعی به نیستی است و سبب می­شود هستی ما رنگ و بوی زیباتری بیابد. پذیرش این اضطراب و درگیر شدن با آن، جزیی از زندگی است. بدن اضطراب، نه می­توان زندگی کرد و نه می­توان با مرگ روبه­رو شد (می و یالوم، 2000، نقل از کوری، ترجمه سید محمدی، 1375).

این اضطراب محرکی برای رشد است. زیرا کمک­مان می­کند از مسئولیت خودمان برای زندگی به شیوه دلخواه­مان آگاه شویم و گام­های لازم برای تغییر مسیر زندگی­مان را برداریم. افرادی به شیوه­های متفاوتی با این اضطراب مواجه می­شوند. ساده­ترین کار این است که به انتخاب­های محدود قبلی بچسبیم و از رشد دوری نماییم. ولی این روش­های قدیمی که دیگر تاریخ مصرف­شان گذشته است، گرچه می­توانند به طور موقتی اضطراب­مان ار تسکین دهد، اما معمولاً اثرات ناپایداری دارند. ما باید شجاعانه به سوی رشد و بهبود زندگی­مان گام برداریم (کوری، ترجمه سید محمدی، 1385).

تجارب حرفه­ای­ام در مشاوره فردی با مراجعان گوناگون به من نشان داده است که بسیاری از افرادی که با بیماری حاد ناگهانی مواجه شده­اند، پس از گذراندن بیماری دستخوش تحولات مثبت و معناداری گشته­اند. عده­ای احساس کرده­اند خردمندتر شده­اند، عده­ای ارزش­هایشان را از نو اولویت­بندی نموده­اند و عده­ای نیز توانسته­اند مسایل بی­اهمیت زندگی را ناچیز شمرده و کنار بگذارند. خانمی در یک جلسه مشاوره فردی به من گفت: بهاری که در آن آگاه شدک به سرطان مبتلا شده­ام، زیباترین بهاری بود که تا آن زمان دیده بودم و پس از آن همه بهارهایم زیبا هستند.

نیچه عقیده دارد: «چیزیکه ما را نمی­کشد، ما را قوی­تر می­کند.» (نقل از فرانکس، 1963) همچنین در گفتاری از بینزوانگر آمده است: «بحران­های موجود در درمان­های جسمی و روانی، لحظات مهمی برای انتخاب هستند.» ما انسان­ها آزادیم و مسئول انتخاب­های خود هستیم. ما می­توانیم آگاهانه معمار زندگی خویش باشیم. وجود ما انسان­ها، یک بار برای همیشه تثبیت نشده است. ما مرتباً از طریق برنامه­هایمان خودمان را می­آفرینیم. برای پی بردن به این آزادی، در خلق موجودیتی معنادار، کافی است مسئولیت­پذیر باشیم (کوری، ترجمه سید محمدی، 1385).

حال یک دوره سخت فقدان را پشت سر گذاشته­ایم، هنر این است که با آگاهی از فرصت محدود زندگی (که البته شامل همه انسان­هاست، نه فقط افرادی که یک بیماری حاد را پشت سر گذاشته­اند)، بکوشیم زندگی­مان را پربار نماییم. به کارهایی بپردازیم که به زندگی­مان معنا می­بخشند، ولی در گذشته هیچ­گاه فرصت انجام­شان را به خودمان نداده بودیم. ما باید بیاموزیم در زندگی­مان حق انتخاب داریم، هرچند عمری را صرف گریز از آن نموده­ایم.

مشکل بسیاری از ما این است که افراد مهم زندگی­مان، رهنمودها، ارزش­ها، عقاید و جواب­ها را درخواست نموده­ایم؛ به جای اینگه به درون خودمان رجوع نموده با اعتماد به درون خود، بدانیم عمیقاً در پی چه هدفی هستیم. وجود ما در انتظارات دیگران ریشه دارد. ما با خویشتن بیگانه شده­ایم. گام اول این است که به توانمندی­های خودمان ایمان بیاوریم و نظام ارزشی­مان را از درون خودمان از نو اولویت­بندی کنیم. ما باید با خودمان آشتی کرده و به خودمان اعتماد کنیم. این راه گرچه دشوار است، دربردارنده رشد ماست و زندگی­مان را پربار می­سازد (کوری، ترجمه سید محمدی، 1385).

بنابراین بنا به سنت درمان­گران و مشاوران، یکی از سوالات را از شما می­پرسم و مشتاقانه خواستار آن هستیم که به آن بیندیشید و پاسخی صادقانه بدهید. پاسخی از درون خودتان، نه از آن پاسخ­های حاضر و آماده که به آن ایمان ندارید.

-دوست داریم در روز مرگ شما در شهر بپیچد که چه فردی از دنیا رفته است؟ معلمی نمونه؟ یک دانشجو؟ مادری فداکار؟ چه کسی؟... آیا هم اکنون در مسیر دستیابی به آن، در حرکت هستید؟

-خطر عمر، خطی مستقیم است که در ابتدای آن در سمت چپ تاریخ تولد فرد و انتهای راست آن تاریخ فرضی مرگ نوشته می­شود. در جایی بین این دو نقطه تاریخ روز جاری نوشته می­شود.